مـافـیـای خـشـن🕸🔪
مـافـیـای خـشـن🕸🔪
𝐩𝐚𝐫𝐭:¹⁵
ویو صبح
( صبح با درد شدیدی که زیر دلم بود بیدار شدم و دستایی دورم حلق شده بود دیدم جونگکوک تند منو به خودش چسپونده که نمیتونستم تکون بخورم)
+ جونگکوک... جونگکوک(آروم)
_ هوم؟
+ ولم کن میرم صبحونه حاضر کنم
_ ات لطفا ساکت باش و بخواب چیزی نگو امروز جمعس کار ندارم
+ خب من خوابم نمیاد
_ بگیر بخواب بچه دیگه حرف نزن
+ به من میگی بچه (قلقلکش میده )
_ متاسفم ولی قلقلک رو من کار نمیکنه
+ عههه ولم کن
_ نکنم چی؟
+ایخدا چرا انقد یک دنده ای
_ چون دو دنده نیستم
+ ههه بامزه
( ات جونگکوک رو گاز گرفت و فرار کرد)
+ هههههههههههه نمیتونی منو بگیری
_ انگار دلت تنبیه میخواد؟
+ ن. نننن سریع فرار میکنه و میره پایین
_ دختره دیوونه چقدر کیوته(خنده)
( جونگکوک رفت پایین و مثله همیشه صبحونه خوردن و زندگیشون خیلی خوب داشت پیش میرفت و سرطان ات هم خوب شده بود )
فلش بک 1 سال بعد
( یه شب ات حالت تهوع داشت و شکمش درد میکرد و جونگکوک بردش بیمارستان)
_ دکتر چیشد؟
دکتر: مبارکه زنتون حاملس
_ چییییییییییی؟ حاملس
دکتر: بله
_ خب.. خب چند ماهه؟
دکتر: دو ماه ولی مواظبش باشید چیزای سنگین برنداره و خودشو خسته نکنه
_ نگران نباشید خیلی ازش مراقبت میکنم
( رفتن خونه و جونگکوک از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه)
( Me: راستی ازدواجم کردنااا)
_ خب ات چیزی میخوری دلت چی میخواد جاییت درد میکنه؟ یا شایدم حالت تهوع داشته باشی
+ جونگکوکا نگران نباش من کاملا خوبم
+ ولی...
_ ولی چی چیشده ناراحتی؟
+ نه ولی دلم شیر موز میخواد
_ الان میرم برات میارم تو یخچال کلی هست
( هفت ماه به زایمان ات مونده بود و اتفاقی نیوفتاد و اما وقتی این هفت ماه تموم شد یه شب ات درد شدیدی داشت و جونگکوک بردش بیمارستان و خوشبختانه موقع زایمان اومده بود و بچه با سالمی به دنیا اومد)
(2 سال بعد)
+ هی کلارا وایسا دخترم بزار منم برسم بهت
* مامانی زود باش
+ اومدم اومدم
_ از دست این دوتا مادر دختر معلومه خیلی بهشون خوش میگذره
_ هی وایسید منم بیامممممم
+و*: بیا زود باش
( همونطور که میبینید مادر دختر میخواستن برن پیکنیک که جونگکوک هم اومد و باهاشون رفت)
ادامه دارد...
𝐩𝐚𝐫𝐭:¹⁵
ویو صبح
( صبح با درد شدیدی که زیر دلم بود بیدار شدم و دستایی دورم حلق شده بود دیدم جونگکوک تند منو به خودش چسپونده که نمیتونستم تکون بخورم)
+ جونگکوک... جونگکوک(آروم)
_ هوم؟
+ ولم کن میرم صبحونه حاضر کنم
_ ات لطفا ساکت باش و بخواب چیزی نگو امروز جمعس کار ندارم
+ خب من خوابم نمیاد
_ بگیر بخواب بچه دیگه حرف نزن
+ به من میگی بچه (قلقلکش میده )
_ متاسفم ولی قلقلک رو من کار نمیکنه
+ عههه ولم کن
_ نکنم چی؟
+ایخدا چرا انقد یک دنده ای
_ چون دو دنده نیستم
+ ههه بامزه
( ات جونگکوک رو گاز گرفت و فرار کرد)
+ هههههههههههه نمیتونی منو بگیری
_ انگار دلت تنبیه میخواد؟
+ ن. نننن سریع فرار میکنه و میره پایین
_ دختره دیوونه چقدر کیوته(خنده)
( جونگکوک رفت پایین و مثله همیشه صبحونه خوردن و زندگیشون خیلی خوب داشت پیش میرفت و سرطان ات هم خوب شده بود )
فلش بک 1 سال بعد
( یه شب ات حالت تهوع داشت و شکمش درد میکرد و جونگکوک بردش بیمارستان)
_ دکتر چیشد؟
دکتر: مبارکه زنتون حاملس
_ چییییییییییی؟ حاملس
دکتر: بله
_ خب.. خب چند ماهه؟
دکتر: دو ماه ولی مواظبش باشید چیزای سنگین برنداره و خودشو خسته نکنه
_ نگران نباشید خیلی ازش مراقبت میکنم
( رفتن خونه و جونگکوک از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه)
( Me: راستی ازدواجم کردنااا)
_ خب ات چیزی میخوری دلت چی میخواد جاییت درد میکنه؟ یا شایدم حالت تهوع داشته باشی
+ جونگکوکا نگران نباش من کاملا خوبم
+ ولی...
_ ولی چی چیشده ناراحتی؟
+ نه ولی دلم شیر موز میخواد
_ الان میرم برات میارم تو یخچال کلی هست
( هفت ماه به زایمان ات مونده بود و اتفاقی نیوفتاد و اما وقتی این هفت ماه تموم شد یه شب ات درد شدیدی داشت و جونگکوک بردش بیمارستان و خوشبختانه موقع زایمان اومده بود و بچه با سالمی به دنیا اومد)
(2 سال بعد)
+ هی کلارا وایسا دخترم بزار منم برسم بهت
* مامانی زود باش
+ اومدم اومدم
_ از دست این دوتا مادر دختر معلومه خیلی بهشون خوش میگذره
_ هی وایسید منم بیامممممم
+و*: بیا زود باش
( همونطور که میبینید مادر دختر میخواستن برن پیکنیک که جونگکوک هم اومد و باهاشون رفت)
ادامه دارد...
۶.۵k
۰۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.