فیک اجبار پارت نهم
پارت نهم
♒فیک اجبار♒
لونا:
بالخره شستن لباسارو تموم کردم داشتم از رختکن میرفتم بیرون که دیدم جونگ کوک اون طرف تر داره با تلفن حرف میزنه و مثه همیشه اون لبخند ترسناکش رو لباشه
اهمیتی ندادم و رفتم لباسارو آویزون کردم که خانم نیامی صدام کرد وایییی از این نیامیم دیگه داره بدم میااد😑😑
رفتم ببینم چیکارم داره:
_بله خانم
+کارتو تموم کردی؟
_بله
+برو اتاق اقا کارت داره
_منو؟؟؟؟چیکارم داره؟؟
+من چه میدونم...... بجنب خوشش نمیاد منتظر بمونه
_وااییی وقت باارزششون هدر نره یه موقعه🙄😒
(رفتم تو اتاقش که دیدم تو تراس نشسته و قهوه میخوره:
_با منکار داشتین اقا؟
+چی گفتی؟؟؟؟؟
_گفتم ..با من کارداشتین..ارباب
+اوووم اره ..... امشب یه مهمونی هس آماده میشی با من میای ...
_ ولی چرا من باید بیام اخه،؟؟؟؟
+چون تو برده ی منی فهمیدی؟؟؟
_ولی ...
+دیگه خودت میدونی اگه نیای عاقبتت چی میشع
به بچه ها میگم امادت کنن ..... خب دیگه برو
_چشمممممممم😑😡
●●●●●●●●●●●●●●
رفتم پیش نیامی که دیدم پونصد نفر اونجا منتظر منن رفتم نشستم رو صندلی شروع کردن به ور رفتن با موهامو صورتم
............
بعد یه لباس تنمکردن که بدن خوش فرممو قشنگ به نمایش میذاشت:
نیامی:واااییییی خیلی قشنگ شدییییی
لونا:جدی میگی؟؟؟؟
نیامی:اره عالییییی شدیییییی
لونا:یکم زیادی نیست؟
نیامی اقا اینجوری دستور دادن😉خب دیگه برو منتظرته
لونا:باشه....
●●●●●●●●●●●●●●●●
رفتم داخل حال که دیدم جونگ کوک داره بهم نگاه میکنه..........
جونگکوک:
اومد بیرون نمیدونم چرا نمیتونستم چشم ازش بردارم زیبا ترین دختری شده بود که تو عمرم دیدم خدایا من چم شده چی دارم میگم اون فقط یه برده بدبخت جونگ کوک تمومش کن....... ...
×خوبه بیا بریم تا دیرم نشده
_چشم
راستی من اونجا ارباب صداتون کنم
×نه ... عشقم
_جانم؟؟؟؟
×کریییی؟؟؟؟؟عشقم صدام میکنی
_ول..ولی
×ولی نداره از خداتم باشه😏
..................
رفتم داخل وایی خدا فقط باید میدین لباساشون خیلی خوشکل بود همشون قدشون بلند بودو لباسای خیلی قشنگی پوشیده بودن حالا میفهمم چرا به من کفش ۱۰سانت دادن🤣😑
رفتیم کنار یه میز که گویا دوستای جونگ کوک اونجا بودن........
#Milla
#FICEJBAR
♒فیک اجبار♒
لونا:
بالخره شستن لباسارو تموم کردم داشتم از رختکن میرفتم بیرون که دیدم جونگ کوک اون طرف تر داره با تلفن حرف میزنه و مثه همیشه اون لبخند ترسناکش رو لباشه
اهمیتی ندادم و رفتم لباسارو آویزون کردم که خانم نیامی صدام کرد وایییی از این نیامیم دیگه داره بدم میااد😑😑
رفتم ببینم چیکارم داره:
_بله خانم
+کارتو تموم کردی؟
_بله
+برو اتاق اقا کارت داره
_منو؟؟؟؟چیکارم داره؟؟
+من چه میدونم...... بجنب خوشش نمیاد منتظر بمونه
_وااییی وقت باارزششون هدر نره یه موقعه🙄😒
(رفتم تو اتاقش که دیدم تو تراس نشسته و قهوه میخوره:
_با منکار داشتین اقا؟
+چی گفتی؟؟؟؟؟
_گفتم ..با من کارداشتین..ارباب
+اوووم اره ..... امشب یه مهمونی هس آماده میشی با من میای ...
_ ولی چرا من باید بیام اخه،؟؟؟؟
+چون تو برده ی منی فهمیدی؟؟؟
_ولی ...
+دیگه خودت میدونی اگه نیای عاقبتت چی میشع
به بچه ها میگم امادت کنن ..... خب دیگه برو
_چشمممممممم😑😡
●●●●●●●●●●●●●●
رفتم پیش نیامی که دیدم پونصد نفر اونجا منتظر منن رفتم نشستم رو صندلی شروع کردن به ور رفتن با موهامو صورتم
............
بعد یه لباس تنمکردن که بدن خوش فرممو قشنگ به نمایش میذاشت:
نیامی:واااییییی خیلی قشنگ شدییییی
لونا:جدی میگی؟؟؟؟
نیامی:اره عالییییی شدیییییی
لونا:یکم زیادی نیست؟
نیامی اقا اینجوری دستور دادن😉خب دیگه برو منتظرته
لونا:باشه....
●●●●●●●●●●●●●●●●
رفتم داخل حال که دیدم جونگ کوک داره بهم نگاه میکنه..........
جونگکوک:
اومد بیرون نمیدونم چرا نمیتونستم چشم ازش بردارم زیبا ترین دختری شده بود که تو عمرم دیدم خدایا من چم شده چی دارم میگم اون فقط یه برده بدبخت جونگ کوک تمومش کن....... ...
×خوبه بیا بریم تا دیرم نشده
_چشم
راستی من اونجا ارباب صداتون کنم
×نه ... عشقم
_جانم؟؟؟؟
×کریییی؟؟؟؟؟عشقم صدام میکنی
_ول..ولی
×ولی نداره از خداتم باشه😏
..................
رفتم داخل وایی خدا فقط باید میدین لباساشون خیلی خوشکل بود همشون قدشون بلند بودو لباسای خیلی قشنگی پوشیده بودن حالا میفهمم چرا به من کفش ۱۰سانت دادن🤣😑
رفتیم کنار یه میز که گویا دوستای جونگ کوک اونجا بودن........
#Milla
#FICEJBAR
۳۵.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.