یک عدد سانویه فراموش نشده part 3
×: ۲۷ تا دوریاکی
میائو: ۲۷ تا دوریاکی
*همزمان...
برگشتم نگاش کردم ..چقد شبیهه ..اممم..یادم نمیاد...اوممم بزار نگاش کنم..چشمایه سبزه روشن..موهایه صورتی؟ دو تا زخم که عینه الماسه؟ مژه هایه پرپشت؟ چقد ایم ویژگی ها آشناس...ولی من کسیو یادم نمیاد موهاش صورتی باشه...ولی خب شایدم رنگ کرده...مهم نیس نباید به کسی خیره بشم..ولی جدا از اینا چقدددددد جاذابههههه! مهم نیس حالا..!
-بفرمایید دوریاکیهاتون
میائو: اریگاتو*یه لبخند بزرگ هم زدم...*
لبخندو زدم اون مرد نگام کرد انگار تعجب کرده بود ...منم تعجب زده بودم😐 رفتم بیرون اولیه رو باز کردم شروع کردم به خوردن..!
رفتم سمته خونه..
سنجو با ماهیتابه جلوم وایساده بود...دعا کردم لباس گنگ رو ندیده باشع...
سنجو: ببینم برا چی انقد دیر کرد؟
میائو: ای باباااا...رفتم دوریاکی بخرممممم
سنجو: ببینم شخصه مشکوکی ندیدی؟
میائو: وائییییی چه شخصه مشکوکی؟این کارایه عجیب چیه؟
رفتم تو اتاق...رو تختم لم دادم...به خابایی که دیدم فک کردم...من خاطراته مبهمی رو یادمه..
_سنجو ! من مامان ندارم؟
سنجو: مطمعن نیستم مامانت کیه..!
_بابا چی؟
سنجو: بابا؟ تورو ترک کرد...
_خب تو کی هستی..؟
سنجو: تا وقتی که مطمعن بشم مامانت کیه پیش من میمونی..! -۵ سالگی...
_سنجو ..درباره ی گنگ چی میدونی؟
سنجو: امیدوارم هرگز سمتش نری...واقعن دعا میکنم به سرت نزنه که به سمت گنگ یا هرچیز دیگه ای بری اصلن درست نیست..اصلن سمتش نرو! -۱۰ سالگی...
_کایاشیییی من درباره ی بهترین گنگ توکیو شنیدم.. توکیو مانجی گنگ...باید باهم احیاش کنیم:] -۱۲ سالگی
خب شبه و لباسامو پوشیدم و منتظرم سنجو منو ببره جایی ک میخاد..!
سنجو: آماده ای؟
میائو: اوع ارع:]
شروع کردیم به قدم زدن...
خیلی از خونه دور بودیم ..
سنجو: احتمالن اگه اینجارو ببینی خوشحال میشی..!
این خیابون به شدت آشنا بود خیلی خیلی آشنا.. بعد از پله هایه یه ساختمونه واقعن آشنا تر گذشتیم و رسیدیم به یه جایی که انقد آشنا بود ک فهمیدم کجاعه...
ولی با فهمیدن اون مکان...و دیدن اشخاصی که اونجا دیدم برگانم ریخ و آرزو میکنم ای کاش یه مقدار دیر تر میومدیم...
اپن مکان کجاس و اون اشخاص کین؟
میائو: ۲۷ تا دوریاکی
*همزمان...
برگشتم نگاش کردم ..چقد شبیهه ..اممم..یادم نمیاد...اوممم بزار نگاش کنم..چشمایه سبزه روشن..موهایه صورتی؟ دو تا زخم که عینه الماسه؟ مژه هایه پرپشت؟ چقد ایم ویژگی ها آشناس...ولی من کسیو یادم نمیاد موهاش صورتی باشه...ولی خب شایدم رنگ کرده...مهم نیس نباید به کسی خیره بشم..ولی جدا از اینا چقدددددد جاذابههههه! مهم نیس حالا..!
-بفرمایید دوریاکیهاتون
میائو: اریگاتو*یه لبخند بزرگ هم زدم...*
لبخندو زدم اون مرد نگام کرد انگار تعجب کرده بود ...منم تعجب زده بودم😐 رفتم بیرون اولیه رو باز کردم شروع کردم به خوردن..!
رفتم سمته خونه..
سنجو با ماهیتابه جلوم وایساده بود...دعا کردم لباس گنگ رو ندیده باشع...
سنجو: ببینم برا چی انقد دیر کرد؟
میائو: ای باباااا...رفتم دوریاکی بخرممممم
سنجو: ببینم شخصه مشکوکی ندیدی؟
میائو: وائییییی چه شخصه مشکوکی؟این کارایه عجیب چیه؟
رفتم تو اتاق...رو تختم لم دادم...به خابایی که دیدم فک کردم...من خاطراته مبهمی رو یادمه..
_سنجو ! من مامان ندارم؟
سنجو: مطمعن نیستم مامانت کیه..!
_بابا چی؟
سنجو: بابا؟ تورو ترک کرد...
_خب تو کی هستی..؟
سنجو: تا وقتی که مطمعن بشم مامانت کیه پیش من میمونی..! -۵ سالگی...
_سنجو ..درباره ی گنگ چی میدونی؟
سنجو: امیدوارم هرگز سمتش نری...واقعن دعا میکنم به سرت نزنه که به سمت گنگ یا هرچیز دیگه ای بری اصلن درست نیست..اصلن سمتش نرو! -۱۰ سالگی...
_کایاشیییی من درباره ی بهترین گنگ توکیو شنیدم.. توکیو مانجی گنگ...باید باهم احیاش کنیم:] -۱۲ سالگی
خب شبه و لباسامو پوشیدم و منتظرم سنجو منو ببره جایی ک میخاد..!
سنجو: آماده ای؟
میائو: اوع ارع:]
شروع کردیم به قدم زدن...
خیلی از خونه دور بودیم ..
سنجو: احتمالن اگه اینجارو ببینی خوشحال میشی..!
این خیابون به شدت آشنا بود خیلی خیلی آشنا.. بعد از پله هایه یه ساختمونه واقعن آشنا تر گذشتیم و رسیدیم به یه جایی که انقد آشنا بود ک فهمیدم کجاعه...
ولی با فهمیدن اون مکان...و دیدن اشخاصی که اونجا دیدم برگانم ریخ و آرزو میکنم ای کاش یه مقدار دیر تر میومدیم...
اپن مکان کجاس و اون اشخاص کین؟
۱۰.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.