عشق ارباب ۲
پارت۱۴ (آخر)
که دیگه چیزی نفهمیدم وقتی چشمام باز کردم دیدم تو امبلانسم
کوک:ات خوبی؟
ات:اوهوم (دستگاه اکسیژن بهش وصله)
رسیدیم بیمارستان بردنم اتاق عمل
ویو کوک
بازم ات قربانی کارای من شد بازم ات صدمه دید اگه این دفعه چیزیش بشه دیگه خودمو نمیبخشم
جیهوپ :کوک دستت خیلی خون ریزی کردی
کوک:چیزی نیست
نامجون:چی میگی کوک اینجوری قبل از اینکه ات بیاد میمیری
کوک:نه خوبم
جین:تو الان اینجا باشی که آخر نتونی ببینیش چه فایده ای داره بیا بریم تا وقتی ات میاد هوم
کوک:نه
شوگا:بچه ها بلندش کنین
بچه ها اومدن بلندم کردن و بردنم پیش پرستار و دستم پانسمان کردن که
جیمین:کوک ات آوردن
سریع رفتم پیش ات بیهوش بود رفتم پیش دکتر
کوک:آقای دکتر حالش خوبه؟
دکتر:اره حالش خوبه از منو شما هم بهتر فقط به خاطر مشکل قلبیشون و تیری که به پاشون خورده اینجوری شدن نگران نباشین
با حرف دکتر خیلی خوشحال شدم رفتم پیش ات به هوش اومده بود
کوک:ات خوبی
ات:اوهوم
ات:بچه ها خوبن
کوک:اوهوم خوبن تازه اگه مامان قشنگشونم ببینن خوب ترم میشن (خنده)
ات:لوس(خنده)
کوک:بیا تعریفم میکنی میگن روس (😐)
ات:باشه باشه آفرین شوهر قشنگم (خنده)
ات:کی میتونیم بریم خونه ؟
کوک:اگه خوبی امروز میریم
ات:اوهوم من خوب خوبم
کوک:پس بزن بریم(خنده)
رفتیم از بیمارستان زدیم بیرون و به سمت عمارت حرکت کردیم
ویو نویسنده
ات و کوک حرکت کردن به سوی بهترین زندگی که میخواستم بساز و همین کارو کردن .
______
پایان
امیدوارم دوست داشته باشین❤️
که دیگه چیزی نفهمیدم وقتی چشمام باز کردم دیدم تو امبلانسم
کوک:ات خوبی؟
ات:اوهوم (دستگاه اکسیژن بهش وصله)
رسیدیم بیمارستان بردنم اتاق عمل
ویو کوک
بازم ات قربانی کارای من شد بازم ات صدمه دید اگه این دفعه چیزیش بشه دیگه خودمو نمیبخشم
جیهوپ :کوک دستت خیلی خون ریزی کردی
کوک:چیزی نیست
نامجون:چی میگی کوک اینجوری قبل از اینکه ات بیاد میمیری
کوک:نه خوبم
جین:تو الان اینجا باشی که آخر نتونی ببینیش چه فایده ای داره بیا بریم تا وقتی ات میاد هوم
کوک:نه
شوگا:بچه ها بلندش کنین
بچه ها اومدن بلندم کردن و بردنم پیش پرستار و دستم پانسمان کردن که
جیمین:کوک ات آوردن
سریع رفتم پیش ات بیهوش بود رفتم پیش دکتر
کوک:آقای دکتر حالش خوبه؟
دکتر:اره حالش خوبه از منو شما هم بهتر فقط به خاطر مشکل قلبیشون و تیری که به پاشون خورده اینجوری شدن نگران نباشین
با حرف دکتر خیلی خوشحال شدم رفتم پیش ات به هوش اومده بود
کوک:ات خوبی
ات:اوهوم
ات:بچه ها خوبن
کوک:اوهوم خوبن تازه اگه مامان قشنگشونم ببینن خوب ترم میشن (خنده)
ات:لوس(خنده)
کوک:بیا تعریفم میکنی میگن روس (😐)
ات:باشه باشه آفرین شوهر قشنگم (خنده)
ات:کی میتونیم بریم خونه ؟
کوک:اگه خوبی امروز میریم
ات:اوهوم من خوب خوبم
کوک:پس بزن بریم(خنده)
رفتیم از بیمارستان زدیم بیرون و به سمت عمارت حرکت کردیم
ویو نویسنده
ات و کوک حرکت کردن به سوی بهترین زندگی که میخواستم بساز و همین کارو کردن .
______
پایان
امیدوارم دوست داشته باشین❤️
۶.۴k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.