خببب فیک جدید داریممم
خببب ،فیک جدید داریممم🥳🥳
ورق بزنید 👈
خببب ،بچه ها یونا دختر ۲۰ساله ای هست که پدر ناتنیش یونگی هستش ،یونا از بچگی داخله پرورشگاه بزرگ شده ولی یک روز موقعی که بونا ۱۶سالش بود یونگی اون رو به فرزند خوندگی گرفته ، یونا یک دختر خوشگل هستش ،موهای کوتاه و مشکی رنگی داره ،چشمای سبز رنگ داره ،قدش ۱۶۴و وزنش ۵۰ هستش ،لب های پفکی و خوشگلی داره ،کک و مک های ریز و قشنگی هم داره ،پوست نرم و سفیدی هم داره. حالا بریم یکم داستان رو از زبون یونا بشنویم 👇
+سلام ،اسم من یونا هست ،مین یونا ،من الان ۲۰سالمه ،من یک پدر ناتنی دارم به نام یونگی ،راستش شاید سنم برای این حرفا زیاد باشه اما ازش یک کوچولو میترسم ،چون من تازه پارسال فهمیدم که اون یک مافیا هستش و از موقعی که این و فهمیدم یک ترسی به دلم افتاده برای همین نمیتونم خیلی خوب با پدرم ارتباط برقرار کنم ،همش ازش فرار میکنم هوففف ،ولش کن ،همین دیگه 😊
-سلام ،من مین یونگی ام ،بزرگترین و قدرتمند ترین مافیا کره ،خب من یونا رو از ۱۶سالگیش به فرزند خوندگی گرفتم و خب راستش جدیدا احساس میکنم ازش خوشم میاد خب نمیدونم چجوری باید بهش بگم چون اون منو به جای بابام میدونه ،نمیدونم اون چه حسی بهم داره ولی از موقعی که فهمیده من مافیام کمتر باهام حرف میزنه و ارتباط برقرار میکنه ،خب نمیدونم چرا ولی ازم فرار میکنه ،باید کاری کنم که بهم اعتماد کنه همین .
خب دیگه اینم از خلاصه ی داستان ،منتظر بمونید پارت اول رو میزارم حتما😉
ورق بزنید 👈
خببب ،بچه ها یونا دختر ۲۰ساله ای هست که پدر ناتنیش یونگی هستش ،یونا از بچگی داخله پرورشگاه بزرگ شده ولی یک روز موقعی که بونا ۱۶سالش بود یونگی اون رو به فرزند خوندگی گرفته ، یونا یک دختر خوشگل هستش ،موهای کوتاه و مشکی رنگی داره ،چشمای سبز رنگ داره ،قدش ۱۶۴و وزنش ۵۰ هستش ،لب های پفکی و خوشگلی داره ،کک و مک های ریز و قشنگی هم داره ،پوست نرم و سفیدی هم داره. حالا بریم یکم داستان رو از زبون یونا بشنویم 👇
+سلام ،اسم من یونا هست ،مین یونا ،من الان ۲۰سالمه ،من یک پدر ناتنی دارم به نام یونگی ،راستش شاید سنم برای این حرفا زیاد باشه اما ازش یک کوچولو میترسم ،چون من تازه پارسال فهمیدم که اون یک مافیا هستش و از موقعی که این و فهمیدم یک ترسی به دلم افتاده برای همین نمیتونم خیلی خوب با پدرم ارتباط برقرار کنم ،همش ازش فرار میکنم هوففف ،ولش کن ،همین دیگه 😊
-سلام ،من مین یونگی ام ،بزرگترین و قدرتمند ترین مافیا کره ،خب من یونا رو از ۱۶سالگیش به فرزند خوندگی گرفتم و خب راستش جدیدا احساس میکنم ازش خوشم میاد خب نمیدونم چجوری باید بهش بگم چون اون منو به جای بابام میدونه ،نمیدونم اون چه حسی بهم داره ولی از موقعی که فهمیده من مافیام کمتر باهام حرف میزنه و ارتباط برقرار میکنه ،خب نمیدونم چرا ولی ازم فرار میکنه ،باید کاری کنم که بهم اعتماد کنه همین .
خب دیگه اینم از خلاصه ی داستان ،منتظر بمونید پارت اول رو میزارم حتما😉
- ۲.۰k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط