فیک دوقلو ها پارت اول
صدای نوزاد توی راهرو ها پیچید
ساسکه : وای داداش دیگه صبر ندارم ابجیمونو ببینم
ایتاچی لبخندی زد و گفت یکم صبر کن تا تموم شه بعد بریم داخل و همون مغه پدرشون یعنی فوکاگو با لبخنده غمگینی گفت بیاین داخل
ساسکه خوشحال رفت داخل اتاق و وقتی ایتاچی داشت میرفت تو متوجه ناراحتی پدرش شده بود و نگران داخل اتاق رفت و وقتی داخل اتاق رفت در دست مادرش نوزاد رو دید و به فکر فرو رفت چرا پدرش ناراحت بود نوزاد که سالم بود پس چرا پدرشون ناراحت بود؟!
ساسکه گفت داداش چرا اونجا وایستادی بیا ابجیمونو نگاه کن
و ایتاچی جلو رفت و گفت : خب می خایم اسمشو چی بزاریم؟؟
ساسکه و ایتاچی به فکر رفتن و بعد ایتاچی گفت : فهمیدم اسمشو بزاریم سورا
میکوتو یعنی مادرشون گفت: اسم قشنگیه و دوباره آروم زمزمه کرد : سورا
و فوکاگو لب باز کردو گفت : امیدوارم دخترمون آبروی خاندانمون رو نبره و بهترین مبارز اوچیها بشه
و همون مغه ساسکه گفت : مامان مامان میشه سورا رو بغل کنم
میکوتو : باشه ولی مواظب باش سورا از دستت نیفته
ساسکه باشه ای گفت و سورا رو بغل کرد و میخواست به پیشونیش ظربه بزنه که ایتاچی دستشو گرفت گفت :ساسکه سورا الان نوزاد استخوان سرش ظعیفه و ممکنه سرش بشکنه
ساسکه گفت : آه گومن
تا اینکه....
ساسکه : وای داداش دیگه صبر ندارم ابجیمونو ببینم
ایتاچی لبخندی زد و گفت یکم صبر کن تا تموم شه بعد بریم داخل و همون مغه پدرشون یعنی فوکاگو با لبخنده غمگینی گفت بیاین داخل
ساسکه خوشحال رفت داخل اتاق و وقتی ایتاچی داشت میرفت تو متوجه ناراحتی پدرش شده بود و نگران داخل اتاق رفت و وقتی داخل اتاق رفت در دست مادرش نوزاد رو دید و به فکر فرو رفت چرا پدرش ناراحت بود نوزاد که سالم بود پس چرا پدرشون ناراحت بود؟!
ساسکه گفت داداش چرا اونجا وایستادی بیا ابجیمونو نگاه کن
و ایتاچی جلو رفت و گفت : خب می خایم اسمشو چی بزاریم؟؟
ساسکه و ایتاچی به فکر رفتن و بعد ایتاچی گفت : فهمیدم اسمشو بزاریم سورا
میکوتو یعنی مادرشون گفت: اسم قشنگیه و دوباره آروم زمزمه کرد : سورا
و فوکاگو لب باز کردو گفت : امیدوارم دخترمون آبروی خاندانمون رو نبره و بهترین مبارز اوچیها بشه
و همون مغه ساسکه گفت : مامان مامان میشه سورا رو بغل کنم
میکوتو : باشه ولی مواظب باش سورا از دستت نیفته
ساسکه باشه ای گفت و سورا رو بغل کرد و میخواست به پیشونیش ظربه بزنه که ایتاچی دستشو گرفت گفت :ساسکه سورا الان نوزاد استخوان سرش ظعیفه و ممکنه سرش بشکنه
ساسکه گفت : آه گومن
تا اینکه....
۲.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.