DOCTORS OF GONGILL🥼part 56
خانم هان به سمت میز داخل اشپزخانه رفت و کاسه ی دیگری از کابینتی در اورد و کمی برنج
داخلش ریخت.
+ بشینید.
جی هیون کیفش را در اورد و پشت میز نشست. یونگی هم روبرویش نشست. به کاسه ها نگاه
کرد و گفت: پس قبال دنبال اینا میگشتی؟
جی هیون دستش را تکان داد و اشاره کرد تا یونگی دهانش را ببندد.
خانم هان که کاسه ای خورشت برای یونگی میریخت گفت: پس چندمین بارته که میای اینجا؟
یونگی لبخند دندان نمایی زد و گفت: بله درسته!
جی هیون دستش را به پیشانی اش کوباند و یونگی را لعنت کرد.
خانم هان کنار یونگی نشست و صندلی اش را جلو کشید.
+ خب... شروع کنید.
جی هیون قاشقش را برداشت و گفت: چاموکسمیدا.
یونگی به کاسه ی روبرویش نگاه کرد و پرسید: ببخشید... گوشت ندارید؟
جی هیون قاشقی که به سمت دهانش را میرفت را متوقف کرد و به یونگی خیره شد.
خانم هان قاشقش را برداشت و به سر یونگی ضربه زد. یونگی اخی گفت و سرش را گرفت.
جی هیون چهره اش را پوشاند تا خنده اش دیده نشود.
+ ایگووو. باید از همینی هم که االن دارم بهت میدم متشکر باشی! چیزی نگو و غذاتو بخور.
یونگی با سربه زیری گفت: ده امونیم.
و قاشقش را برداشت. همانطور که کمی برنج به میجوید، زیر چشمی به جی هیون نگاه بدی
انداخت. جی هیون هم شانه ای باال انداخت و لب زد: تقصیر خوت بود
--
_ خب... فردا میبینمت سونبه نیم.
جی هیون در حال هل دادن یونگی بر خالف میلش به سمت در بود که خانم هان جلویش ظاهر
شد.
+ برات پتو اوردم دکتر. شبو اینجا بمون.
_ اما من رخت خواب ندارم مامانبزرگ!
خانم هان کپه ی بالشت و پتویی را که دستش بود، باال اورد و نشان داد.
+ امروز از حراجی برات خریدم. قیمتش خیلی خوب بود. حیف بود اگر نخرم.
یونگی لبخند خوشحالی زد که با چشم غره ی جی هیون از بین رفت.
_باشه پس. سونبه، امید وارم تو خواب راه نری. میفهمی که چی میگم.
جی هیون این را گفت و از کنار یونگی رد شد و وارد اتاق خودش شد.
--
جی هیون با احساس تشنگی بیدار شد. دمپایی هایش را پوشید و از اتاقش بیرون رفت. در
یخچال را باز کرد و بطری اب را در اورد و شروع کرد به خوردن.
وقتی بطری اب را داخل یخچال گذاشت، متوجه نفس نفس زدن کسی شد. از اشپزخانه بیرون
امد و به یونگی که روی کاناپه دراز کشیده بود و خیس عرق بود چشم دوخت.
_ اوه نه!
جی هیون بازو های یونگی را گرفت و تکان داد.
_ بیدار شو!.....
#BTS
داخلش ریخت.
+ بشینید.
جی هیون کیفش را در اورد و پشت میز نشست. یونگی هم روبرویش نشست. به کاسه ها نگاه
کرد و گفت: پس قبال دنبال اینا میگشتی؟
جی هیون دستش را تکان داد و اشاره کرد تا یونگی دهانش را ببندد.
خانم هان که کاسه ای خورشت برای یونگی میریخت گفت: پس چندمین بارته که میای اینجا؟
یونگی لبخند دندان نمایی زد و گفت: بله درسته!
جی هیون دستش را به پیشانی اش کوباند و یونگی را لعنت کرد.
خانم هان کنار یونگی نشست و صندلی اش را جلو کشید.
+ خب... شروع کنید.
جی هیون قاشقش را برداشت و گفت: چاموکسمیدا.
یونگی به کاسه ی روبرویش نگاه کرد و پرسید: ببخشید... گوشت ندارید؟
جی هیون قاشقی که به سمت دهانش را میرفت را متوقف کرد و به یونگی خیره شد.
خانم هان قاشقش را برداشت و به سر یونگی ضربه زد. یونگی اخی گفت و سرش را گرفت.
جی هیون چهره اش را پوشاند تا خنده اش دیده نشود.
+ ایگووو. باید از همینی هم که االن دارم بهت میدم متشکر باشی! چیزی نگو و غذاتو بخور.
یونگی با سربه زیری گفت: ده امونیم.
و قاشقش را برداشت. همانطور که کمی برنج به میجوید، زیر چشمی به جی هیون نگاه بدی
انداخت. جی هیون هم شانه ای باال انداخت و لب زد: تقصیر خوت بود
--
_ خب... فردا میبینمت سونبه نیم.
جی هیون در حال هل دادن یونگی بر خالف میلش به سمت در بود که خانم هان جلویش ظاهر
شد.
+ برات پتو اوردم دکتر. شبو اینجا بمون.
_ اما من رخت خواب ندارم مامانبزرگ!
خانم هان کپه ی بالشت و پتویی را که دستش بود، باال اورد و نشان داد.
+ امروز از حراجی برات خریدم. قیمتش خیلی خوب بود. حیف بود اگر نخرم.
یونگی لبخند خوشحالی زد که با چشم غره ی جی هیون از بین رفت.
_باشه پس. سونبه، امید وارم تو خواب راه نری. میفهمی که چی میگم.
جی هیون این را گفت و از کنار یونگی رد شد و وارد اتاق خودش شد.
--
جی هیون با احساس تشنگی بیدار شد. دمپایی هایش را پوشید و از اتاقش بیرون رفت. در
یخچال را باز کرد و بطری اب را در اورد و شروع کرد به خوردن.
وقتی بطری اب را داخل یخچال گذاشت، متوجه نفس نفس زدن کسی شد. از اشپزخانه بیرون
امد و به یونگی که روی کاناپه دراز کشیده بود و خیس عرق بود چشم دوخت.
_ اوه نه!
جی هیون بازو های یونگی را گرفت و تکان داد.
_ بیدار شو!.....
#BTS
۱۸.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.