کافه پروکوپ/پارت ۱۰
از زبان کاترین:
وقتی اینو از زبون جونگکوک شنیدم حس کردم زمان متوقف شد دیگه هیچ صداییم نشنیدم فقط صدای قلبم میومد نمیدونم برای چی اینطوری میزد تا قبل این جملش که همه چی برام عادی بود...
از زبان جونگکوک:
وقتی بهش حسمو گفتم ساکت شد و لبخندش رفت خیلی ترسیدم با خودم گفتم یعنی نباید بهش اعتراف میکردم؟...
وقتی چرخ و فلک از حرکت ایستاد جفتمون پایین اومدیم کاترین جلوتر از من راه افتاد و تند تر حرکت کرد نزدیک ماشینم رسیده بودیم صداش کردم: کاترین یه لحظه صبر کن که وایساد و برگشت نگام کرد گفتم: چی شد؟ چیز بدی گفتم؟
کاترین: نه چیز بدی نگفتی ولی من شرایطم با تو فرق داره
جونگکوک: ولی من شرایطتو میدونم برام فرقی نداره
کاترین: ولی تو فقط محل کارمو دیدی و از دور به خونمون نگاه کردی خیلی چیزا هست که نمیدونی
جونگکوک: خواستی بگو نخواستیم نگو خب مگه همه چی پوله توام از زندگی من چیزی نمیدونی یا ممکنه اگه بفهمی خوشت نیاد ما فقط قراره به هم فرصت بدیم
کاترین دیگه چیزی نگفت و ساکت شد خیلی صورتش معصومانه بود بین دخترای فرانسوی دختر زیبا خیلی زیاده ولی دختر زیبایی که اینطور قیافش معصوم باشه کم دیدم وقتی سکوتش طولانی شد گفتم: این سکوتت یعنی به حرفم گوش میکنی؟
کاترین: امیدوارم همه چی خوب پیش بره...
تو صورتش نگاه کردم که دیدم چشماش میخنده منم لبخند زدم و گفتم: پس قبوله
کاترین با صدا خندید و آروم گفت: آره قبوله...
توی راه که داشتم میبردمش خونشون صدای موزیکو زیاد کرده بودم و شیشه هارو پایین زده بودم مطمئنم اگه الان تهیونگ و جیمین بودن میگفتن چه خبرته پسر چرا انقد زود جوگیر شدی😄 ولی مهم نبود چون ما خوشحال بودیم... رسوندمش در خونه و به هم شب بخیر گفتیم و منم برگشتم خونه...
وقتی رسیدم خونه میدونستم الان کلی دردسر دارم برای همین آروم کلیدو انداختم تو در به امید اینکه خواب باشن گرچه صدای ماشینمو شنیدن حتما؛ وارد که شدم دیدم جفتشون رو به روم دست به کمر وایسادن و دارن نگام میکنن
جونگکوک: سلام هنوز نخوابیدین؟ من خوابم میاد برم بخوابم بعدش رفتم سمت اتاق خوابم
تهیونگ: جناب جئون کجا با این عجله
جیمین اومد نزدیکم و یقه کتمو از پشت گرفت و منو کشید طرف پذیرایی تهیونگم اومد منو نشوندن رو مبل و دو طرفم نشستن
تهیونگ: خب بگو ببینم چی شد ؟ چه اتفاقی افتاد؟ تونستی بهش بگی یا نه؟
جیمین: ببینم سوتی که ندادی؟ اصلا تونستی درست حرف بزنی؟ یا بازم خجالت کشیدی؟
جونگکوک: من امشب باهاش قرار گذاشتم و امشبم بهش اعتراف کردم که دوسش دارم
اینو که گفتم یه دفعه جفتشون قیافشون عوض شد و گفتن: جدیییییییییی؟
چی جواب داددددد؟ بگوووووووو ببینیم
جونگکوک: خب حالا آروم باشین تا بگم....
شرط : ۵۵ لایک
وقتی اینو از زبون جونگکوک شنیدم حس کردم زمان متوقف شد دیگه هیچ صداییم نشنیدم فقط صدای قلبم میومد نمیدونم برای چی اینطوری میزد تا قبل این جملش که همه چی برام عادی بود...
از زبان جونگکوک:
وقتی بهش حسمو گفتم ساکت شد و لبخندش رفت خیلی ترسیدم با خودم گفتم یعنی نباید بهش اعتراف میکردم؟...
وقتی چرخ و فلک از حرکت ایستاد جفتمون پایین اومدیم کاترین جلوتر از من راه افتاد و تند تر حرکت کرد نزدیک ماشینم رسیده بودیم صداش کردم: کاترین یه لحظه صبر کن که وایساد و برگشت نگام کرد گفتم: چی شد؟ چیز بدی گفتم؟
کاترین: نه چیز بدی نگفتی ولی من شرایطم با تو فرق داره
جونگکوک: ولی من شرایطتو میدونم برام فرقی نداره
کاترین: ولی تو فقط محل کارمو دیدی و از دور به خونمون نگاه کردی خیلی چیزا هست که نمیدونی
جونگکوک: خواستی بگو نخواستیم نگو خب مگه همه چی پوله توام از زندگی من چیزی نمیدونی یا ممکنه اگه بفهمی خوشت نیاد ما فقط قراره به هم فرصت بدیم
کاترین دیگه چیزی نگفت و ساکت شد خیلی صورتش معصومانه بود بین دخترای فرانسوی دختر زیبا خیلی زیاده ولی دختر زیبایی که اینطور قیافش معصوم باشه کم دیدم وقتی سکوتش طولانی شد گفتم: این سکوتت یعنی به حرفم گوش میکنی؟
کاترین: امیدوارم همه چی خوب پیش بره...
تو صورتش نگاه کردم که دیدم چشماش میخنده منم لبخند زدم و گفتم: پس قبوله
کاترین با صدا خندید و آروم گفت: آره قبوله...
توی راه که داشتم میبردمش خونشون صدای موزیکو زیاد کرده بودم و شیشه هارو پایین زده بودم مطمئنم اگه الان تهیونگ و جیمین بودن میگفتن چه خبرته پسر چرا انقد زود جوگیر شدی😄 ولی مهم نبود چون ما خوشحال بودیم... رسوندمش در خونه و به هم شب بخیر گفتیم و منم برگشتم خونه...
وقتی رسیدم خونه میدونستم الان کلی دردسر دارم برای همین آروم کلیدو انداختم تو در به امید اینکه خواب باشن گرچه صدای ماشینمو شنیدن حتما؛ وارد که شدم دیدم جفتشون رو به روم دست به کمر وایسادن و دارن نگام میکنن
جونگکوک: سلام هنوز نخوابیدین؟ من خوابم میاد برم بخوابم بعدش رفتم سمت اتاق خوابم
تهیونگ: جناب جئون کجا با این عجله
جیمین اومد نزدیکم و یقه کتمو از پشت گرفت و منو کشید طرف پذیرایی تهیونگم اومد منو نشوندن رو مبل و دو طرفم نشستن
تهیونگ: خب بگو ببینم چی شد ؟ چه اتفاقی افتاد؟ تونستی بهش بگی یا نه؟
جیمین: ببینم سوتی که ندادی؟ اصلا تونستی درست حرف بزنی؟ یا بازم خجالت کشیدی؟
جونگکوک: من امشب باهاش قرار گذاشتم و امشبم بهش اعتراف کردم که دوسش دارم
اینو که گفتم یه دفعه جفتشون قیافشون عوض شد و گفتن: جدیییییییییی؟
چی جواب داددددد؟ بگوووووووو ببینیم
جونگکوک: خب حالا آروم باشین تا بگم....
شرط : ۵۵ لایک
۱۷.۲k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.