P:7

+من.خوبم
-اما
+میشه تنهام بزارین؟ *بغض*
-اخه... من که کاریت ندارم.. فقط میخوام مواظبت باشم
+نمیخوام
-ولی من میخوام. برو وسایلاتو جمع کن بیا اتاقم
+من.. نمیام
-باید بیای
+نمیام
-کاری نکن که به زور بیارمت..
+نمیخوام پیشت باشم.. ولم کن
-برای چی. مگه من چی کارت کردم که ازم بدت میاد
+...
-ها؟
+..
-صداتو نمیشنوم... وسایلاتو جمع کن بیا.. منتظرم. زود برو داخل سالن تا بیشتر از این خیس نشدی( بارون میومده🙃 )

+رفتم داخل سالن وسایلامو جمع کردم

×کجا؟
+میرم... چیز... میشه نگم؟
×=*به همدیگه نگاه میکنن*
×باشع... مواظب خودت باش*لبخند*
+مرسی*لبخند محو*
رفتم بیرون
....
در زدم
-بیا تو

+درو اروم باز کردم و رفتم داخل اتاق دیدم نشسته روی تخت

-بِدِشون به من
...
وسایلارو ازش گرفتم
+مطمعنی که..
-از چی؟
+همون حرفت
-اره.عزیزم... چرا مطمعن نباشم؟ *لبخند*
+اخه
-بیا بغلم*دستاشو برای بغل باز میکنه*
+!
-بیا دیگه*لبخند*
دستشو گرفتم و کشیدمش داخل بغلم

جونگ کوک همونجوری که یونا بغل کرد افتاد روی تخت .. یونا تعجب کرده بود. بعد از اینکه اومده بود کره کسی تاحالا اینجوری بغلش نکرده بود

-مطمعن باش.. من تورو با تمام وجودم دوست دارم..