دانشگاه بی قانون
⛓️🔗دانشگاه بی قانون🔗⛓️
⛓️🔗 پارت ۵۵🔗⛓️
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
یوری: عرررررررر خدااااا خب الان چیکار کنم تا فردا میخواد سر این قضیه باهام لج کنه اَی تف به این شانس بلند شدم رفتم لباسمو عوض کردم به آرومی از پله ها اومدم پایین چیزی نیست بالا فقط باید ی چند روزی جلو چشمش نباشم رفتم غذا بزارم داشتم سبزی جات خورد میکردم که کوک اومد از تو یخچال شیرموز ورداشت تو لیوان ریخت به یخچال تکیه داد و زل زده به من شیرموز میخورد ی نیم ساعتی به همه کارام زل زده بود بیشعور میدونست دارم ازش فرار میکنم ثاف اومد وایساد به زل زد که اذیت بشم من این کثافت رو میشناسم برگشتم سمتش بهش زل زدم اونم به من بعد چند دقیقه یوری: به چی زل زدی کوک: به ی میمو...اممم به تو یوری: آقای جعون جونگ کوک فاتحه خودتو بخون اومدم برم بزنمش سریع از آشپز خونه با خنده فرار کرد محو خندش بودم که به خودم اومدم بهش تا تونستم فحش دادم بخاطر انقدر جذاب بودنش هعی زندگی یکی نصیب ما نمیکنه بعد آماده کردن ناهار ناهار خوردیم رفتیم خوابیدیم باید فردا بریم مسابقه
✨️♥️پرش به فردا صبح♥️✨️
صبح بیدار شدم رفتم کوک رو بیدار کنم رفتم تو اتاقش وای خدا این دوباره پیرهنش رو نپوشیده چشمامو بستم رفتم سمتش یوری: کوک هییی کوک کوک بیدارشو اونم مثل هر دفعه که میام بیدارش کنم منو بالش میکنم دوباره منو محکم بغل کرده بود سرم قشنگ وسط سینش بود به شونش میزدم بیدارشه بیدار نمیشد بخاطر همین...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ♥️✨️
⛓️🔗 پارت ۵۵🔗⛓️
⛓️🤍ویو یوری🤍⛓️
یوری: عرررررررر خدااااا خب الان چیکار کنم تا فردا میخواد سر این قضیه باهام لج کنه اَی تف به این شانس بلند شدم رفتم لباسمو عوض کردم به آرومی از پله ها اومدم پایین چیزی نیست بالا فقط باید ی چند روزی جلو چشمش نباشم رفتم غذا بزارم داشتم سبزی جات خورد میکردم که کوک اومد از تو یخچال شیرموز ورداشت تو لیوان ریخت به یخچال تکیه داد و زل زده به من شیرموز میخورد ی نیم ساعتی به همه کارام زل زده بود بیشعور میدونست دارم ازش فرار میکنم ثاف اومد وایساد به زل زد که اذیت بشم من این کثافت رو میشناسم برگشتم سمتش بهش زل زدم اونم به من بعد چند دقیقه یوری: به چی زل زدی کوک: به ی میمو...اممم به تو یوری: آقای جعون جونگ کوک فاتحه خودتو بخون اومدم برم بزنمش سریع از آشپز خونه با خنده فرار کرد محو خندش بودم که به خودم اومدم بهش تا تونستم فحش دادم بخاطر انقدر جذاب بودنش هعی زندگی یکی نصیب ما نمیکنه بعد آماده کردن ناهار ناهار خوردیم رفتیم خوابیدیم باید فردا بریم مسابقه
✨️♥️پرش به فردا صبح♥️✨️
صبح بیدار شدم رفتم کوک رو بیدار کنم رفتم تو اتاقش وای خدا این دوباره پیرهنش رو نپوشیده چشمامو بستم رفتم سمتش یوری: کوک هییی کوک کوک بیدارشو اونم مثل هر دفعه که میام بیدارش کنم منو بالش میکنم دوباره منو محکم بغل کرده بود سرم قشنگ وسط سینش بود به شونش میزدم بیدارشه بیدار نمیشد بخاطر همین...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه ♥️✨️
۱۶.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.