پارت چهار ~*رز مشکی*~ . . .
اونا درحال راه رفتن به سمت خونه ی لونا بودن
,لونا: بیا حرف بزنیم خیلی راه مونده تا برسیم خونمون،تونا: باشه ، بنظرت ستاره ها چطوری بوجود میان لونا؟ لونا: اونا بوجود نمیان اونا نابود میشن ، توما: یعنی چی؟ لونا: خب این حرف مادرم بود ، خب البته فک کنم چون من مامانمو ندیدم ازش چیزی یادم نمیاد ولی از اونجایی که من یادم میاد یه نوشته پیشم بود که توش نوشته بود : دخترم من پیشت نیستم ولی تو از پس خودت برمیای باید داداش بزرگتو پیدا کنی تو اونو حتی اگه ببینی نمیشناسیش ولی سرنوشت اینطور بوده که تو اونو ببینی پس یادت باشه آدما بوجود نمیان ، اونا نابود میشن مثل ستاره ها این قانون این جهانه . توما: مامانت چقدر رمزی حرف زد متوجه نمیشم
لونا: منم تنها چیزی که فهمیدم اینه که باید داداشم رو پیدا کنم ، اون پسر گربه ای رو دیدی؟ مامان اون منو پیش خودش بزرگ کرد اما تا سال پیش اینطور بود تا اینکه با پسرش رفت بیرون برای اولین بار که پسر نقاب داره پیداش شد اگه حداقل پونزده ثانیه زودتر میرسیدم ..... هنوز مادر اون پسر زنده بود.. ، توما:.....(سکوت کرده)
بنظرت مرگ چجوریه؟ ، توما: چی؟؟؟, لونا: مرگ بنظرت....درد داره؟ چرا وقتی یکی میمیره براش گل سفید میخرن ، توما : بخاطر اینکه وقتی اون گل رو میبینه خوشحال بشه ، لونا : ولی اونا که نمی تونن ببیننش به هر حال من دوست ندارم برام گل بیارن چون ازش متنفرم ولی اگه بخوان برام گل بزارن فقط وقتی مردم باید این کارو بکنن و تازشم دوست دارم گلم یه رز سیاه خوشگل باشه چون هم رنگش با بقیه متفاوقته هم بوی خوبی داره......:) توما : که اینطور....بنظرم از این بحث بیایم بیرون...
لونا : باش. راستی لونا نگفتی اون آهنگ و از کجا بلد بودی.... لونا: چی اون آهنگ خب نمیدونم....
توما : چی؟ یعنی چی؟ ،لونا : ام من اونو حفظ بودم فقط خوندمش یادم نمیاد از کجا یاد گرفتم ،همون موقع بود که لونا افتاد رو زمین سرش رو گرفت و چشاش و بست و جیغ کشید از درد زیاد سرش بیهوش شد... ، توما: لونااااا ، چیشد بلند شوووو لونااااااااا......، لونا بیهوش شد و داشت رویا میدید ، لونا داخل خوابش : او...ن چ..ی..ه؟
,لونا: بیا حرف بزنیم خیلی راه مونده تا برسیم خونمون،تونا: باشه ، بنظرت ستاره ها چطوری بوجود میان لونا؟ لونا: اونا بوجود نمیان اونا نابود میشن ، توما: یعنی چی؟ لونا: خب این حرف مادرم بود ، خب البته فک کنم چون من مامانمو ندیدم ازش چیزی یادم نمیاد ولی از اونجایی که من یادم میاد یه نوشته پیشم بود که توش نوشته بود : دخترم من پیشت نیستم ولی تو از پس خودت برمیای باید داداش بزرگتو پیدا کنی تو اونو حتی اگه ببینی نمیشناسیش ولی سرنوشت اینطور بوده که تو اونو ببینی پس یادت باشه آدما بوجود نمیان ، اونا نابود میشن مثل ستاره ها این قانون این جهانه . توما: مامانت چقدر رمزی حرف زد متوجه نمیشم
لونا: منم تنها چیزی که فهمیدم اینه که باید داداشم رو پیدا کنم ، اون پسر گربه ای رو دیدی؟ مامان اون منو پیش خودش بزرگ کرد اما تا سال پیش اینطور بود تا اینکه با پسرش رفت بیرون برای اولین بار که پسر نقاب داره پیداش شد اگه حداقل پونزده ثانیه زودتر میرسیدم ..... هنوز مادر اون پسر زنده بود.. ، توما:.....(سکوت کرده)
بنظرت مرگ چجوریه؟ ، توما: چی؟؟؟, لونا: مرگ بنظرت....درد داره؟ چرا وقتی یکی میمیره براش گل سفید میخرن ، توما : بخاطر اینکه وقتی اون گل رو میبینه خوشحال بشه ، لونا : ولی اونا که نمی تونن ببیننش به هر حال من دوست ندارم برام گل بیارن چون ازش متنفرم ولی اگه بخوان برام گل بزارن فقط وقتی مردم باید این کارو بکنن و تازشم دوست دارم گلم یه رز سیاه خوشگل باشه چون هم رنگش با بقیه متفاوقته هم بوی خوبی داره......:) توما : که اینطور....بنظرم از این بحث بیایم بیرون...
لونا : باش. راستی لونا نگفتی اون آهنگ و از کجا بلد بودی.... لونا: چی اون آهنگ خب نمیدونم....
توما : چی؟ یعنی چی؟ ،لونا : ام من اونو حفظ بودم فقط خوندمش یادم نمیاد از کجا یاد گرفتم ،همون موقع بود که لونا افتاد رو زمین سرش رو گرفت و چشاش و بست و جیغ کشید از درد زیاد سرش بیهوش شد... ، توما: لونااااا ، چیشد بلند شوووو لونااااااااا......، لونا بیهوش شد و داشت رویا میدید ، لونا داخل خوابش : او...ن چ..ی..ه؟
۵.۴k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.