فراتر از دوستی قسمت ⁴⁹
فراتر از دوستی قسمت ⁴⁹
و رفتن پیش بقیه فیلیکس شمع کیکش رو فوت کرد و از بقیه کادوش رو گرفت اما بهترین هدیه ای که تونست توی اون سال روز تولدش بگیره ، برگشتن دوباره هیونجین بود .
>دو روز بعد تولد هوانگ نارا
امروز تولد نارا بود هیونجین و فیلیکس کل روز که نارا مهدکودک بود خونه رو براش تزئین کرده بودن و اتاقش رو پر از کادو فیلیکس به ساعت نگاه کرد بلند شد بره دنبال نارا که هیونجین کشیدش تو خونه
" من میرم دنبال نارا "
Felix:
" تو که نمیدونی مهد کودکش کجاست "
Hyunjin:
" قبل اینکه منو ببینی احساس نمیکردی تحت تعقیب هستی یا یکی یکسره داره تو رو میپاد؟ "
Felix:
" آره چطور ؟ "
Hyunjin:
" من بودم "
Felix:
" باشه باشه ؛ حالا برو دنبال نارا تا دیر نشده "
هیونجین بو.سه ای روی ل.ب های فیلیکس کاشت و رفت سمت ماشین فیلیکس خندید و بعد در رو بست رفت تو خونه به اندازه سن جدید نارا [ ⁵ سالگیش ] روی شمع چید صدای ماشین که اومد شمع هارو روشن کرد و رفت جلوی در نارا در رو باز کرد و با دیدن فیلیکس که با کیکی که سمتش گرفته بود سوپرایز شد ، بعدش آرزویی کرد و شمع هاش رو فوت کرد هیونجین نارا رو سمت اتاقش هدایت کرد تا کادو هایی که واسش با نظم خاصی چیده بود رو نشون بده ، نارا از دیدن اون همه کادو اشک تو چشماش حلقه زد و پرید بغلش هیونجین و فیلیکس ، کادو هاش رو دونه به دونه باز کرد و با باز کردن هر کدومشون ذوق زیادی کرد بعد با هم رفتن کیک رو خوردن و بعد هم ناهارشون رو خوردن هیونجین خسته شد و رفت تو اتاقش تا بخوابه.
>² ساعت بعد
حوصله فیلیکس سر رفت ، رفت سمت اتاق نارا دید رو زمین دراز کشیده و داره نقاشی میکنه رفت بغل نارا نشست
" پرنسس میای بریم باباییت رو بیدار کنیم ؟ "
نارا بدون وقفه قبول کرد و با فیلیکس سمت اتاق هیونجین رفت در اتاق رو باز کردن فیلیکس رفت نشست رو شکم هیونجین
" هیونااا...بلند شو دیگه خیلی خوابیدی خسته شدم "
نارا هم اومد بغل فیلیکس نشست
" بابایی پاشو دیگه "
هیونجین بعد از چند لحظه بیدار شد
" چیشده فسقلیا؟ "
Felix:
" حوصلم سر رفته میشه نخوابی "
Hyunjin:
" نوچ میخوام بخوابم "
Felix:
" نخواب دیگه "
Hyunjin:
" بلند بشم نه تو نه نارا رو زنده نمیزارما '
Felix:
" فرار میکنیم "
Hyunjin:
تا سه میشمرم فرار کردین کردین نکردین قلقلک، ¹... ²...،³..."
فیلیکس و نارا پا به فرار گذاشتن و دویدن
بلا فاصله هیونجین نارا رو گرفت و پرتش کرد رو مبل و شروع کرد قلقلک دادن نارا قهقه نارا خونه رو پر کرده بود بعد از چند دقیقه فیلیکس آروم رفت سمت نارا و هیونجین تا به نارا کمک کنه ولی خودش تو تله افتاد .
دامه دارد...★
و رفتن پیش بقیه فیلیکس شمع کیکش رو فوت کرد و از بقیه کادوش رو گرفت اما بهترین هدیه ای که تونست توی اون سال روز تولدش بگیره ، برگشتن دوباره هیونجین بود .
>دو روز بعد تولد هوانگ نارا
امروز تولد نارا بود هیونجین و فیلیکس کل روز که نارا مهدکودک بود خونه رو براش تزئین کرده بودن و اتاقش رو پر از کادو فیلیکس به ساعت نگاه کرد بلند شد بره دنبال نارا که هیونجین کشیدش تو خونه
" من میرم دنبال نارا "
Felix:
" تو که نمیدونی مهد کودکش کجاست "
Hyunjin:
" قبل اینکه منو ببینی احساس نمیکردی تحت تعقیب هستی یا یکی یکسره داره تو رو میپاد؟ "
Felix:
" آره چطور ؟ "
Hyunjin:
" من بودم "
Felix:
" باشه باشه ؛ حالا برو دنبال نارا تا دیر نشده "
هیونجین بو.سه ای روی ل.ب های فیلیکس کاشت و رفت سمت ماشین فیلیکس خندید و بعد در رو بست رفت تو خونه به اندازه سن جدید نارا [ ⁵ سالگیش ] روی شمع چید صدای ماشین که اومد شمع هارو روشن کرد و رفت جلوی در نارا در رو باز کرد و با دیدن فیلیکس که با کیکی که سمتش گرفته بود سوپرایز شد ، بعدش آرزویی کرد و شمع هاش رو فوت کرد هیونجین نارا رو سمت اتاقش هدایت کرد تا کادو هایی که واسش با نظم خاصی چیده بود رو نشون بده ، نارا از دیدن اون همه کادو اشک تو چشماش حلقه زد و پرید بغلش هیونجین و فیلیکس ، کادو هاش رو دونه به دونه باز کرد و با باز کردن هر کدومشون ذوق زیادی کرد بعد با هم رفتن کیک رو خوردن و بعد هم ناهارشون رو خوردن هیونجین خسته شد و رفت تو اتاقش تا بخوابه.
>² ساعت بعد
حوصله فیلیکس سر رفت ، رفت سمت اتاق نارا دید رو زمین دراز کشیده و داره نقاشی میکنه رفت بغل نارا نشست
" پرنسس میای بریم باباییت رو بیدار کنیم ؟ "
نارا بدون وقفه قبول کرد و با فیلیکس سمت اتاق هیونجین رفت در اتاق رو باز کردن فیلیکس رفت نشست رو شکم هیونجین
" هیونااا...بلند شو دیگه خیلی خوابیدی خسته شدم "
نارا هم اومد بغل فیلیکس نشست
" بابایی پاشو دیگه "
هیونجین بعد از چند لحظه بیدار شد
" چیشده فسقلیا؟ "
Felix:
" حوصلم سر رفته میشه نخوابی "
Hyunjin:
" نوچ میخوام بخوابم "
Felix:
" نخواب دیگه "
Hyunjin:
" بلند بشم نه تو نه نارا رو زنده نمیزارما '
Felix:
" فرار میکنیم "
Hyunjin:
تا سه میشمرم فرار کردین کردین نکردین قلقلک، ¹... ²...،³..."
فیلیکس و نارا پا به فرار گذاشتن و دویدن
بلا فاصله هیونجین نارا رو گرفت و پرتش کرد رو مبل و شروع کرد قلقلک دادن نارا قهقه نارا خونه رو پر کرده بود بعد از چند دقیقه فیلیکس آروم رفت سمت نارا و هیونجین تا به نارا کمک کنه ولی خودش تو تله افتاد .
دامه دارد...★
۷.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.