عشق نابینای من 38
(فلش بک به صبح)
زود تر از یوجون بیدار شدم و رفتم صبحانه درست کردم
×از خواب بیدار شدم و رفتم طبقه پایین دیدم داره سوهی میز رو میچینه رفتم پیشش و محکم از پشت بغلش کردم و گردنشو بوسیدم
صبح بخیر زیبایه خوفته
(لبخند)
×صبح بخیر عزیزم (لباشو بوسیدم)
برات قوه اماده میکنم بشین الان میام
×دستشو گرفتمو سمت خودم کشیدم از کمرش گرفتمو گزاشتمش رویه میز
هی بزارم پایین (خنده)
×به سوالم جواب بده بعد شاید ازادت کنم
عه دیگه چی (خنده) باید ازادم کنی شاید نداره
×فعلا کسی که گرفتت منم راه فراری نداری
الان فرار میکنم
×محکم گرفتمش
نوچ هیجا نمیری خوشگله
یا بزار برم (خنده)
×نوچ اول سوالا
قبوله
×دیشب مست بودی و نتونستیم ادامه بدیم ولی حرفات درست بودنه؟
عوم اره
×بیا کار نیمه تموم مون رو امشب تموم کنیم
پیشونیشو به پیشونیم چسبوند
×کمرشو گرفتم و به بدنم چسبوندمو به لباش نزدیک میشدم
هی عقب تر میرفتم
×تا خواستم به لباش حمله کنم
یه شیرینی گزاشتم تو دهنش و از رو میز پریدم پایین
انقدر شیطونی نکن میرم قهوه اماده کنم
×(خنده)
باشه
یوجون
×هوم؟ (دهن پُر)
قهوت تموم شده
×تویه طبقیه 3 اینور
باشهه
رفتم اون جایی که اشاره کرد
×نگاش، میکردم
رفتم رویه صندلی و جعبه دونه قهوه رو برداشتم
×پیدا کردی؟
چشمم به یه دفتر افتاد که اطلاعات شخصیم و نقشه ای که یوجون برایه بالا کشیدن مالم داشت رو دیدم بغض کردم
×بلند شدم رفتم پیشش
چیزی شده؟
(با خنده و بغض گفتم)
اینا برایه گول زدن هیوانه نه؟
همشون جعلی و الکیه درسته؟
×[نفسی، از پشیمونی بیرون دادم و صادقانه گفتم] اونا درسته
تو واقعا میخواستی اوالمو ازم بگیری؟
×سوهی گوش، کن ببین اونا ماله قبله من همه چیو به دست اوردم ولی اون کار رو نکردم
بازم داری بهم دروغ میگی نه؟
(خواستم برم)
×از پشت رفتمشو محکم بغلش، کردم
تو گفتی هر چی که بشه باورم داری قول دادی بمونی لطفا نرو
(بغض)
صورتش رو به صورتم چسبونده بود و محکم بغلم کرده بود شروع کردم به اشک ریختن
×اینا خیلی پیچیدن نمی خوام درگیرشون بشی لطفا نزاررو رابطمون تاثیر بزاره
ولم کن میخوام برم نیاز به یکم استراحت دارم
×اروم دستم رو از دور شکمش باز کرو تا وقتی که فاصله گفت و از بدنم جدا شد سیع کردم صورتم رو به صورتش بچسبونم اما دیگه خیلی دور شد
رفتم خونه پایین تخت نشستم و قاب عکسم رو برداشتمو عکسم با پدرم رو نگاه میکردم و حرف میزدم
زود تر از یوجون بیدار شدم و رفتم صبحانه درست کردم
×از خواب بیدار شدم و رفتم طبقه پایین دیدم داره سوهی میز رو میچینه رفتم پیشش و محکم از پشت بغلش کردم و گردنشو بوسیدم
صبح بخیر زیبایه خوفته
(لبخند)
×صبح بخیر عزیزم (لباشو بوسیدم)
برات قوه اماده میکنم بشین الان میام
×دستشو گرفتمو سمت خودم کشیدم از کمرش گرفتمو گزاشتمش رویه میز
هی بزارم پایین (خنده)
×به سوالم جواب بده بعد شاید ازادت کنم
عه دیگه چی (خنده) باید ازادم کنی شاید نداره
×فعلا کسی که گرفتت منم راه فراری نداری
الان فرار میکنم
×محکم گرفتمش
نوچ هیجا نمیری خوشگله
یا بزار برم (خنده)
×نوچ اول سوالا
قبوله
×دیشب مست بودی و نتونستیم ادامه بدیم ولی حرفات درست بودنه؟
عوم اره
×بیا کار نیمه تموم مون رو امشب تموم کنیم
پیشونیشو به پیشونیم چسبوند
×کمرشو گرفتم و به بدنم چسبوندمو به لباش نزدیک میشدم
هی عقب تر میرفتم
×تا خواستم به لباش حمله کنم
یه شیرینی گزاشتم تو دهنش و از رو میز پریدم پایین
انقدر شیطونی نکن میرم قهوه اماده کنم
×(خنده)
باشه
یوجون
×هوم؟ (دهن پُر)
قهوت تموم شده
×تویه طبقیه 3 اینور
باشهه
رفتم اون جایی که اشاره کرد
×نگاش، میکردم
رفتم رویه صندلی و جعبه دونه قهوه رو برداشتم
×پیدا کردی؟
چشمم به یه دفتر افتاد که اطلاعات شخصیم و نقشه ای که یوجون برایه بالا کشیدن مالم داشت رو دیدم بغض کردم
×بلند شدم رفتم پیشش
چیزی شده؟
(با خنده و بغض گفتم)
اینا برایه گول زدن هیوانه نه؟
همشون جعلی و الکیه درسته؟
×[نفسی، از پشیمونی بیرون دادم و صادقانه گفتم] اونا درسته
تو واقعا میخواستی اوالمو ازم بگیری؟
×سوهی گوش، کن ببین اونا ماله قبله من همه چیو به دست اوردم ولی اون کار رو نکردم
بازم داری بهم دروغ میگی نه؟
(خواستم برم)
×از پشت رفتمشو محکم بغلش، کردم
تو گفتی هر چی که بشه باورم داری قول دادی بمونی لطفا نرو
(بغض)
صورتش رو به صورتم چسبونده بود و محکم بغلم کرده بود شروع کردم به اشک ریختن
×اینا خیلی پیچیدن نمی خوام درگیرشون بشی لطفا نزاررو رابطمون تاثیر بزاره
ولم کن میخوام برم نیاز به یکم استراحت دارم
×اروم دستم رو از دور شکمش باز کرو تا وقتی که فاصله گفت و از بدنم جدا شد سیع کردم صورتم رو به صورتش بچسبونم اما دیگه خیلی دور شد
رفتم خونه پایین تخت نشستم و قاب عکسم رو برداشتمو عکسم با پدرم رو نگاه میکردم و حرف میزدم
۱.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.