عشق ممنوعه 🧡 ☆Part ۳۶☆
ساعت ۶ غروب بود که تهیونگ اومد خونه
تهیونگ: سلام
تیسا: سلام بابایی جونم
تهیونگ: سلام عشق من
سومی: سلام
تهیونگ: سلام عزیزم
سومی: تهیونگ میدونم خسته ای ولی میشه باهات حرف بزنم؟
تهیونگ: آره عزیزم حتما
سومی: تیسا تو برو پیش اجوما بشین تو آشپزخونه تا من میام بهش بگو سومی گفته باشه؟
تیسا: باشه
سومی: افرین قشنگم برو
بعد از اینکه از رفتن تیسا مطمئن شدم با تهیونگ رفتیم تو اتاقش و در رو بستم که تهیونگ منو چسبوند به در و شروع به بوسیدن لبام کرد و بالاخره بعد از پنج دقیقه ازم جدا شد
تهیونگ: اومم دلم برات تنگ شده بود بیب
سومی: منم همینطور عشقم
تهیونگ دوباره بوسه کوتاهی رو لبای سومی گذاشت
تهیونگ: اتفاقی افتاده؟
سومی: نه فقط..
تهیونگ: فقط چی؟!
سومی: ظهر داشتیم با تیسا تو اتاق نقاشی میکشیدیم که سوریا اومد تو اتاق و ....(ماجرارو کامل تعریف کرد)
تهیونگ از شدت عصبانیت قرمز شده بود
تهیونگ: اون چطور جرعت کرده با تو و تیسا اینطوری حرف بزنه دختره ی احمق باید حسابشو برسم اینجوری نمیشه تو برو پیش تیسا سرگرمش کن هر چیزی هم شنیدی نیا بالا
سومی: باشه
سومی رفت پیش تیسا و براش کارتون گذاشت و خودش هم کنارش نشست چند دقیقه ای گذشت که صدای داد و بیداد به گوشم رسید ولی سعی کردم توجه نکنم و خودم رو با گوشیم سرگرم کردم که بالاخره بعد از پونزده دقیقه صداها قطع شد ، تقریبا یک ساعت گذشت و کارتون دیدن تیسا تموم شد و با هم رفتیم سر میز شام بعد از ما تهیونگ اومد و نشست سر میز ولی معلوم بود حوصله نداره پس چیزی نگفتم و همگی در سکوت شاممون رو خوردیم والبته سوریا نیومد پایین خداروشکر ، بعد از شام همگی رفتیم توی اتاق های خودمون و خوابیدیم
کپی ممنوع ❌
تهیونگ: سلام
تیسا: سلام بابایی جونم
تهیونگ: سلام عشق من
سومی: سلام
تهیونگ: سلام عزیزم
سومی: تهیونگ میدونم خسته ای ولی میشه باهات حرف بزنم؟
تهیونگ: آره عزیزم حتما
سومی: تیسا تو برو پیش اجوما بشین تو آشپزخونه تا من میام بهش بگو سومی گفته باشه؟
تیسا: باشه
سومی: افرین قشنگم برو
بعد از اینکه از رفتن تیسا مطمئن شدم با تهیونگ رفتیم تو اتاقش و در رو بستم که تهیونگ منو چسبوند به در و شروع به بوسیدن لبام کرد و بالاخره بعد از پنج دقیقه ازم جدا شد
تهیونگ: اومم دلم برات تنگ شده بود بیب
سومی: منم همینطور عشقم
تهیونگ دوباره بوسه کوتاهی رو لبای سومی گذاشت
تهیونگ: اتفاقی افتاده؟
سومی: نه فقط..
تهیونگ: فقط چی؟!
سومی: ظهر داشتیم با تیسا تو اتاق نقاشی میکشیدیم که سوریا اومد تو اتاق و ....(ماجرارو کامل تعریف کرد)
تهیونگ از شدت عصبانیت قرمز شده بود
تهیونگ: اون چطور جرعت کرده با تو و تیسا اینطوری حرف بزنه دختره ی احمق باید حسابشو برسم اینجوری نمیشه تو برو پیش تیسا سرگرمش کن هر چیزی هم شنیدی نیا بالا
سومی: باشه
سومی رفت پیش تیسا و براش کارتون گذاشت و خودش هم کنارش نشست چند دقیقه ای گذشت که صدای داد و بیداد به گوشم رسید ولی سعی کردم توجه نکنم و خودم رو با گوشیم سرگرم کردم که بالاخره بعد از پونزده دقیقه صداها قطع شد ، تقریبا یک ساعت گذشت و کارتون دیدن تیسا تموم شد و با هم رفتیم سر میز شام بعد از ما تهیونگ اومد و نشست سر میز ولی معلوم بود حوصله نداره پس چیزی نگفتم و همگی در سکوت شاممون رو خوردیم والبته سوریا نیومد پایین خداروشکر ، بعد از شام همگی رفتیم توی اتاق های خودمون و خوابیدیم
کپی ممنوع ❌
۸۰.۲k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.