␥فیکشن یائویی سانزو × ریندو
␥فیکشن یائویی سانزو × ریندو
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت چهل و چهارم:
ران،با قیافهی شاکی به دیوار روبه روش تکیه زد و ایزانا وسط اتاق وایستاده بود
ریندو،دوباره روی تخت دراز کشید:بپرس!
این یعنی من حرفی برای گفتن ندارم،اما اگه سوالی داشته باشی جواب میدم و مایکی،این جوابو دوست نداشت
دستشو جلو برد و روی شکم ریندو گذاشت:بهم بگو ریندو-حقیقتو میخوام بشنوم!
نفس رین از فشار دست مایکی گرفت،اما صورتشو ثابت نگه داشت و نگاهشو توی صورت مایکی انداخت:بپرس مایکی!
سانزو ریندو رو خوب میشناخت،اگه یه فس کتک دیگه هم میخورد-از لجبازیش کم نمیشد
ایزانا خودشو وسط انداخت:گوشی سانزو رو از پسرا گرفتم،گفتن با خط سانزو بهت مسیج دادن و کشیدنت اونجا!
ریندو به سقف زل زد،بعد از چند ثانیه پلک زد و جواب داد: "تو هاروچیو رو گول زدی-میدونستم یه چیزی بینتون هست" این چیزی بود که بهم گفتن!
ریندو سنگینی نگاه سانزو رو روی خودش حس میکرد،اما چشماشو از سقف نگرفت و طوری بهش زل زد که انگار اونجا داره یه اتفاق خیلی جالب میوفته
یکی گفت:خیله خب-
و مایکی ادامه داد:نمیدونستم شما دوتا انقدر باهم رفیق شدین!
و بعد به سانزو اشاره کرد:ریندو یک هفته پیش بهم تعظیم کرد و گفت اون مقصره و تورو ببخشم!
ریندو یکهو صاف نشست و داد زد:من اینطور چیزی نگفتم-
دندههاش دوباره و همزمان تیر کشیدن و کتف داغونش تکون خورد،برای یک لحظه از در چشماش سیاهی رفتن و اگه ایزانا نگهش نمیداشت از تخت پایین افتاده بود،اما کم کم توی ده دقیقهی بعدی دوباره دردش آروم شد
بعد از رفتن ایزانا و مایکی،ران روی صندلی و هاروچیو لبهی تخت نشست:قضیه خیلی جدی شده!
ریندو بی میل به سبزی توی غذاش ناخونک زد:نفسم در نمیاد ران-پرستارو صدا کن!
ظرف رو پس زد و روی تخت دراز کشید و وقتی ران دنبال نخود سیاه راه افتاد،رین روبه سانزو گفت:فکر میکنم اونا از هرزه بازیمون خبر دارن-خودت بهش برس و خفهشون کن!
ملافه رو تکون داد و تا سینهش کشید،چشماشو بست تا بخوابه اما با شنیدن صدای سانزو سرشو چرخوند تا صورتشو ببینه:متاسفم!
ریندو فقط نگاهش کرد و سکوت کرد،با اینحال سانزو ادامه داد:از سمت تاکئومی تحت فشارم،دارم دنبال یه خونه میگردم و...اون روز سره تو خالی کردم!
معذرت خواهی کامل و جامعی بود،اما ریندو پوزخند زد:اوکی!؟
سانزو ارتباط نگاهشونو قطع نکرد:متاسفم ریندو-بیا ادامه بدیم...بخاطر اینکه اینطوری داغون شدی...-
سکوت کرد و ریندو پوزخند زد:نکنه دلت سوخته؟
ممنون،به دلسوزی تو نیازی ندارم!
به پهلو چرخید اما سانزو دور زد و جلوش وایستاد و قبل از اینکه بتونه روشو برگردونه،فکشو نگه داشت:ریندو...!
ران با پرستار از راه رسید و ریندو،عصبی زیره دست سانزو کوبید:گمشو کنار
...
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
ㅤׁ
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت چهل و چهارم:
ران،با قیافهی شاکی به دیوار روبه روش تکیه زد و ایزانا وسط اتاق وایستاده بود
ریندو،دوباره روی تخت دراز کشید:بپرس!
این یعنی من حرفی برای گفتن ندارم،اما اگه سوالی داشته باشی جواب میدم و مایکی،این جوابو دوست نداشت
دستشو جلو برد و روی شکم ریندو گذاشت:بهم بگو ریندو-حقیقتو میخوام بشنوم!
نفس رین از فشار دست مایکی گرفت،اما صورتشو ثابت نگه داشت و نگاهشو توی صورت مایکی انداخت:بپرس مایکی!
سانزو ریندو رو خوب میشناخت،اگه یه فس کتک دیگه هم میخورد-از لجبازیش کم نمیشد
ایزانا خودشو وسط انداخت:گوشی سانزو رو از پسرا گرفتم،گفتن با خط سانزو بهت مسیج دادن و کشیدنت اونجا!
ریندو به سقف زل زد،بعد از چند ثانیه پلک زد و جواب داد: "تو هاروچیو رو گول زدی-میدونستم یه چیزی بینتون هست" این چیزی بود که بهم گفتن!
ریندو سنگینی نگاه سانزو رو روی خودش حس میکرد،اما چشماشو از سقف نگرفت و طوری بهش زل زد که انگار اونجا داره یه اتفاق خیلی جالب میوفته
یکی گفت:خیله خب-
و مایکی ادامه داد:نمیدونستم شما دوتا انقدر باهم رفیق شدین!
و بعد به سانزو اشاره کرد:ریندو یک هفته پیش بهم تعظیم کرد و گفت اون مقصره و تورو ببخشم!
ریندو یکهو صاف نشست و داد زد:من اینطور چیزی نگفتم-
دندههاش دوباره و همزمان تیر کشیدن و کتف داغونش تکون خورد،برای یک لحظه از در چشماش سیاهی رفتن و اگه ایزانا نگهش نمیداشت از تخت پایین افتاده بود،اما کم کم توی ده دقیقهی بعدی دوباره دردش آروم شد
بعد از رفتن ایزانا و مایکی،ران روی صندلی و هاروچیو لبهی تخت نشست:قضیه خیلی جدی شده!
ریندو بی میل به سبزی توی غذاش ناخونک زد:نفسم در نمیاد ران-پرستارو صدا کن!
ظرف رو پس زد و روی تخت دراز کشید و وقتی ران دنبال نخود سیاه راه افتاد،رین روبه سانزو گفت:فکر میکنم اونا از هرزه بازیمون خبر دارن-خودت بهش برس و خفهشون کن!
ملافه رو تکون داد و تا سینهش کشید،چشماشو بست تا بخوابه اما با شنیدن صدای سانزو سرشو چرخوند تا صورتشو ببینه:متاسفم!
ریندو فقط نگاهش کرد و سکوت کرد،با اینحال سانزو ادامه داد:از سمت تاکئومی تحت فشارم،دارم دنبال یه خونه میگردم و...اون روز سره تو خالی کردم!
معذرت خواهی کامل و جامعی بود،اما ریندو پوزخند زد:اوکی!؟
سانزو ارتباط نگاهشونو قطع نکرد:متاسفم ریندو-بیا ادامه بدیم...بخاطر اینکه اینطوری داغون شدی...-
سکوت کرد و ریندو پوزخند زد:نکنه دلت سوخته؟
ممنون،به دلسوزی تو نیازی ندارم!
به پهلو چرخید اما سانزو دور زد و جلوش وایستاد و قبل از اینکه بتونه روشو برگردونه،فکشو نگه داشت:ریندو...!
ران با پرستار از راه رسید و ریندو،عصبی زیره دست سانزو کوبید:گمشو کنار
...
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
ㅤׁ
۹۳۸
۱۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.