شینپی (پارت ۱۴)
(فردا صبح)
سینا تلو تلو خوران از پله ها اومد پایین .
ا/ت : سلام ، صبح بخیر .
سینا : صبح...بخیر .
ا/ت : چی شده؟ این بادمجونا چین زیر چشمات؟(گودی چشم)
سینا : از حرفای دیشبت تا صبح خوابم نبرد .
ا/ت : نگران نباش ، هر اتفاقی بیفته ما از پسش برمیایم . همش دروغه...گن خودم بیشتر از سینا می ترسم .
ا/ت : بیا صبحونه بخور ، مال من تموم شد .
سینا : کجا میری؟
ا/ت : میرم یکم بوکس کار کنم بلکه این ذهن مشغولم یکم آروم شه .
سینا : با این دست؟ کتفت و تازه بریدگی جای شیشه روی کف دستت هم هنوز خوب نشده .
ا/ت : من خوبم . رفتم طبقهی بالا و لباس ورزشیم رو پوشیدم . ( ساپورت کشی سیاه و تی شرت کراپ مشکی) باند بوکسم رو هم دور دستام پیچیدم . موهام رو از ۲ طرف بافتم . (موهاش تا روی بازوشه) رفتم توی سالن و شروع کردم به مشت زدن . به سوهو مشت زدم ، به مینهو مشت زدم ، به حسرتام مشت زدم،به نگرانی هام مشت زدم...کتفم درد می کرد ولی بهش اهمیتی نمیدادم...این همیشه منو آروم میکرد . صدای مشتام سکوت سالن رو می شکست ، چقدر این صدا رو دوست دارم...یهو میون این صدای بهشتی ، صدای غریبی اومد . در صدای جیر داد و باز شد . وایسادم و نگاهی انداختم . کوک بود .
کوک : اوه...تو اینجایی...
ا/ت : آره میخوای تمرین کنی؟
کوک : یکم حالم گرفته بود اومدم مشت بزنم . ولی اگه تو داری تمرین میکنی من یکم دیگه میام .
ا/ت :دست خالی میخوای مشت بزنی؟
کوک : عیبی نداره...
من همیشه یه جفت باند اضافه دارم . انداختمشون طرفش و کوک هم گرفتشون .
ا/ت : زدن یه آدم بیشتر از زدن کیسه بوکس حالتو خوب میکنه .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
سینا تلو تلو خوران از پله ها اومد پایین .
ا/ت : سلام ، صبح بخیر .
سینا : صبح...بخیر .
ا/ت : چی شده؟ این بادمجونا چین زیر چشمات؟(گودی چشم)
سینا : از حرفای دیشبت تا صبح خوابم نبرد .
ا/ت : نگران نباش ، هر اتفاقی بیفته ما از پسش برمیایم . همش دروغه...گن خودم بیشتر از سینا می ترسم .
ا/ت : بیا صبحونه بخور ، مال من تموم شد .
سینا : کجا میری؟
ا/ت : میرم یکم بوکس کار کنم بلکه این ذهن مشغولم یکم آروم شه .
سینا : با این دست؟ کتفت و تازه بریدگی جای شیشه روی کف دستت هم هنوز خوب نشده .
ا/ت : من خوبم . رفتم طبقهی بالا و لباس ورزشیم رو پوشیدم . ( ساپورت کشی سیاه و تی شرت کراپ مشکی) باند بوکسم رو هم دور دستام پیچیدم . موهام رو از ۲ طرف بافتم . (موهاش تا روی بازوشه) رفتم توی سالن و شروع کردم به مشت زدن . به سوهو مشت زدم ، به مینهو مشت زدم ، به حسرتام مشت زدم،به نگرانی هام مشت زدم...کتفم درد می کرد ولی بهش اهمیتی نمیدادم...این همیشه منو آروم میکرد . صدای مشتام سکوت سالن رو می شکست ، چقدر این صدا رو دوست دارم...یهو میون این صدای بهشتی ، صدای غریبی اومد . در صدای جیر داد و باز شد . وایسادم و نگاهی انداختم . کوک بود .
کوک : اوه...تو اینجایی...
ا/ت : آره میخوای تمرین کنی؟
کوک : یکم حالم گرفته بود اومدم مشت بزنم . ولی اگه تو داری تمرین میکنی من یکم دیگه میام .
ا/ت :دست خالی میخوای مشت بزنی؟
کوک : عیبی نداره...
من همیشه یه جفت باند اضافه دارم . انداختمشون طرفش و کوک هم گرفتشون .
ا/ت : زدن یه آدم بیشتر از زدن کیسه بوکس حالتو خوب میکنه .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۲.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.