اون پارت هجده در واقع ۱۷ هست
طبق یک کتاب
پارت 18
کوک:جینا ات تاحالا وقتی براش اتفاق بدی افتاده خود زنی کرده
جینا:اون تاحالا فقط پدربزرگش رو از دست داده تازه خیلی برای مهم نبود
ات:من بیکار نیستم به خودم اسیب بزنم(سرد)
.ساعت21:30.
ویو جیمین
وقتی ات رفت تو اتاقش منم رفتم به کارم برسم ولی وقتی میخواستم برم تهیونگ کارم داشت بعد از کلی حرف همه میخواستن ولی فقط یونا موند گفت میخواد جای مادرش اینجا بمونه منم رفتم تو اتاقم و طروع کردم به نگاه کردن به پرونده ها ساعت 9بود که یونا صدام زد برم پایین وقتی رفتم پایین یونا گفت خانواده اجوما دارن میان اینجا منو یونا رفتیم تا ساعت9:30همه کار هارو کردیم مهمونا اومدن انگار خیلی ناراحت بودن همه رفتن نشستن منم با کمک یونا براشون قهوه بردم که یه نفر میخواست حرفی بزنه که ات از پله ها اومد پایین
ات:سلام(سرد)
خواهر یونا:هه ببین کی اینجاست چرا چرا تو مادر منو استخدام کردی چرا(داد)
ات:...کار.....م..من.....نب......نبود..... اون.....خودش......خودش خواست(لکنت)
یونا:مارا ولش کن ات خودش هم ناراحته
مارا و خاله مارا:اون خودش هم باید بمیره(داد)
جیمین:(عصبی)
یونا:خاله بسه چرا تو ناراحتی ولی گارا و هارا ناراحت نیستن چرا مارا عصبی هست ولی پدربزرگ فقط ناراحته اصلا یه چیزی میدونین شما نباید تو این عمارت چیزی به بانوی عمارت بگین (عصبی)
گارا:اون بانو عمارته پس ارباب عمارت کیه
جیمین:ساکت باشین همونجوری که یونا گفت نباید به بانو عمارت پارک چیزی بگین با توهم هستم جانگ گارا
گارا:تو اسم منو از کجا میدونی
یونا:ات جونم بیا بریم دستتو باند پیچی کنم(در حال کنترل خشم)
جیمین:ات تو خود زنی کردی(داد)
ات:یونا کمک یکی کمکم کنه من نمیخوام تنبیه بشم ای کاش اجوما بود اجوما کجایی تو تنها کسی بودی که کمکم میکردی(ترس)
جیمین:ات اروم باش من کاریت ندارم یونا ات رو بیار اینجا
یونا:چشم ارباب عمارت
هارا:داداشم گفت اسمشو از کجا میدونی
جیمین:من ارباب این عمارتم هرچیزی که گفتین رو شنیدم و همینطور رئیس شرکت°°°°(شرکت جیمین) حالا فهمیدین خانواده لی که همشون تو شرکت منن
یونا:ارباب بفرمایید اینم بانو عمارت
جیمین:ات بیا اینجا کاریت ندارم بیا
ات:چیکارم داری از...از زمانی که.....که لارا رفته چرا با من خوب شدی
جیمین:تو دقت نکردی ولی من همیشه باهات خوب بودم تو رو خودم انتخاب کردم
ات:راست میگی تو همیشه لجباز بودی
جیمین:بیا اینجا بگو ببینم ات تو توی شرکت من حرف اول رو میزنی خب حالا منم میخوام برای رئیس شرکتم مشاور انتخاب کنم ایا دلت میخواد از خانواده اجوما باشه
ات: اره دلم میخواد هان یونا مشاوره من باشه
خاله یونا:قبول نیست اون هیچ کاره هست اون مادرشو ول کرد(سمت به یونا)
یونا:ادمی که حامله بود باید از پیش مادرش میرفت من.....
پارت 18
کوک:جینا ات تاحالا وقتی براش اتفاق بدی افتاده خود زنی کرده
جینا:اون تاحالا فقط پدربزرگش رو از دست داده تازه خیلی برای مهم نبود
ات:من بیکار نیستم به خودم اسیب بزنم(سرد)
.ساعت21:30.
ویو جیمین
وقتی ات رفت تو اتاقش منم رفتم به کارم برسم ولی وقتی میخواستم برم تهیونگ کارم داشت بعد از کلی حرف همه میخواستن ولی فقط یونا موند گفت میخواد جای مادرش اینجا بمونه منم رفتم تو اتاقم و طروع کردم به نگاه کردن به پرونده ها ساعت 9بود که یونا صدام زد برم پایین وقتی رفتم پایین یونا گفت خانواده اجوما دارن میان اینجا منو یونا رفتیم تا ساعت9:30همه کار هارو کردیم مهمونا اومدن انگار خیلی ناراحت بودن همه رفتن نشستن منم با کمک یونا براشون قهوه بردم که یه نفر میخواست حرفی بزنه که ات از پله ها اومد پایین
ات:سلام(سرد)
خواهر یونا:هه ببین کی اینجاست چرا چرا تو مادر منو استخدام کردی چرا(داد)
ات:...کار.....م..من.....نب......نبود..... اون.....خودش......خودش خواست(لکنت)
یونا:مارا ولش کن ات خودش هم ناراحته
مارا و خاله مارا:اون خودش هم باید بمیره(داد)
جیمین:(عصبی)
یونا:خاله بسه چرا تو ناراحتی ولی گارا و هارا ناراحت نیستن چرا مارا عصبی هست ولی پدربزرگ فقط ناراحته اصلا یه چیزی میدونین شما نباید تو این عمارت چیزی به بانوی عمارت بگین (عصبی)
گارا:اون بانو عمارته پس ارباب عمارت کیه
جیمین:ساکت باشین همونجوری که یونا گفت نباید به بانو عمارت پارک چیزی بگین با توهم هستم جانگ گارا
گارا:تو اسم منو از کجا میدونی
یونا:ات جونم بیا بریم دستتو باند پیچی کنم(در حال کنترل خشم)
جیمین:ات تو خود زنی کردی(داد)
ات:یونا کمک یکی کمکم کنه من نمیخوام تنبیه بشم ای کاش اجوما بود اجوما کجایی تو تنها کسی بودی که کمکم میکردی(ترس)
جیمین:ات اروم باش من کاریت ندارم یونا ات رو بیار اینجا
یونا:چشم ارباب عمارت
هارا:داداشم گفت اسمشو از کجا میدونی
جیمین:من ارباب این عمارتم هرچیزی که گفتین رو شنیدم و همینطور رئیس شرکت°°°°(شرکت جیمین) حالا فهمیدین خانواده لی که همشون تو شرکت منن
یونا:ارباب بفرمایید اینم بانو عمارت
جیمین:ات بیا اینجا کاریت ندارم بیا
ات:چیکارم داری از...از زمانی که.....که لارا رفته چرا با من خوب شدی
جیمین:تو دقت نکردی ولی من همیشه باهات خوب بودم تو رو خودم انتخاب کردم
ات:راست میگی تو همیشه لجباز بودی
جیمین:بیا اینجا بگو ببینم ات تو توی شرکت من حرف اول رو میزنی خب حالا منم میخوام برای رئیس شرکتم مشاور انتخاب کنم ایا دلت میخواد از خانواده اجوما باشه
ات: اره دلم میخواد هان یونا مشاوره من باشه
خاله یونا:قبول نیست اون هیچ کاره هست اون مادرشو ول کرد(سمت به یونا)
یونا:ادمی که حامله بود باید از پیش مادرش میرفت من.....
۲.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.