پارت ۲
از زبون جیمین= امروز به یه رستوران اومدم چون پدرم ازم خواست یه دختر که باباش گرو گذاشته بودش رو بیارم پس رفتم اونجا و یه دختر دیدم که گفتن این همونه که داره میاد اونم اومد و من رو به طرف میز برد که یه خدمتکار بهش خورد و افتاد تو بغلم و یه حسی بهش پیدا کردم نمیدونم چی بود بعد چند دقیقه نگاه انداختمش و دوستش اومد و بردتش
منم که رو میزم نشستم تا دختره بیاد و بهش بگم از این به بعد قراره خونمون زندگی کنه
ات رفتم که ببینم چرا کارم داشتن داشتم فکر میکردم الان به خاطر اینکه افتاده بودم روش به رئیسم بگه و اخراجم کنه پس خواستم ازشون معذرت بخوام که جیمین گفت
صحبتای جیمین و ات =
جیمین =بشینین میخوام باهاتون صحبت کنم
ات= باشه
جیمین=من میخوام باهات رک باشم بابات تو رو گرو گذاشته بود و شرطو باخته از این به بعد باید خونه ما زندگی کنی
ات=یعنی باید خونمونو ول کنم و تو خونه شما زندگی کنم 😟😟
جیمین=متاسفانه بله
ات =باشه ولی میشه برم خونم و از مامان و بابام خدافظی کنم
جیمین = باشه الانم برو و زود برگردچون باید برم جلسه بیرون منتظرتم
ات= باشه
رفتم پیش هلی و زود همه چیرو براش توضیح دادم وهلی گفت
صحبتای هلی و ات
ات = هلی دیگه نمیتونم تو رو ببینم
هلی =بابا نمیمیری که فقط قرارع تو خونشون زندگی کنی
ات =باشه ولی بهم زنگ بزنی دوستتو یادت نره
هلی = باشه یادم نمیره میخوام یه چیزی بگم
ات =بگو
هلی= راستش جیمین...
ات =جیمین چی
هلی =جیمین یه
بادیگارد جیمین =خانوم ات زود باشین بیاین قربان دیرشون شده
ات =هلی من دیگه باید برم
هلی =باشه پس میبینمت
ات =منم پس بای
هلی=بای
و رفتم اونجا که یه ماشین زیبا بود و منم داخل ماشین رفتم
جیمین=چرا دیر کردی؟
ات =اخه داشتم با دوستم خدافظی میکردم
جیمین =باشه پس الان میریم جلو خونتون الان ساعت ۱۲ ظهرهو ساعت ۱۲:۲٠دقیقه رسیدیم خونتون و تا ساعت ۱ فرصت داری باهاشون صحبت کنی
ات=باشه ممنون
و رسیدیم خونمونو من رفتم داخل
بچه ها شرطا رو انجام بدین پارت بعدیو میزارم
شرط
کامنت ۲۰
فالو ۲۴ بشه
لایک ۲۰
منم که رو میزم نشستم تا دختره بیاد و بهش بگم از این به بعد قراره خونمون زندگی کنه
ات رفتم که ببینم چرا کارم داشتن داشتم فکر میکردم الان به خاطر اینکه افتاده بودم روش به رئیسم بگه و اخراجم کنه پس خواستم ازشون معذرت بخوام که جیمین گفت
صحبتای جیمین و ات =
جیمین =بشینین میخوام باهاتون صحبت کنم
ات= باشه
جیمین=من میخوام باهات رک باشم بابات تو رو گرو گذاشته بود و شرطو باخته از این به بعد باید خونه ما زندگی کنی
ات=یعنی باید خونمونو ول کنم و تو خونه شما زندگی کنم 😟😟
جیمین=متاسفانه بله
ات =باشه ولی میشه برم خونم و از مامان و بابام خدافظی کنم
جیمین = باشه الانم برو و زود برگردچون باید برم جلسه بیرون منتظرتم
ات= باشه
رفتم پیش هلی و زود همه چیرو براش توضیح دادم وهلی گفت
صحبتای هلی و ات
ات = هلی دیگه نمیتونم تو رو ببینم
هلی =بابا نمیمیری که فقط قرارع تو خونشون زندگی کنی
ات =باشه ولی بهم زنگ بزنی دوستتو یادت نره
هلی = باشه یادم نمیره میخوام یه چیزی بگم
ات =بگو
هلی= راستش جیمین...
ات =جیمین چی
هلی =جیمین یه
بادیگارد جیمین =خانوم ات زود باشین بیاین قربان دیرشون شده
ات =هلی من دیگه باید برم
هلی =باشه پس میبینمت
ات =منم پس بای
هلی=بای
و رفتم اونجا که یه ماشین زیبا بود و منم داخل ماشین رفتم
جیمین=چرا دیر کردی؟
ات =اخه داشتم با دوستم خدافظی میکردم
جیمین =باشه پس الان میریم جلو خونتون الان ساعت ۱۲ ظهرهو ساعت ۱۲:۲٠دقیقه رسیدیم خونتون و تا ساعت ۱ فرصت داری باهاشون صحبت کنی
ات=باشه ممنون
و رسیدیم خونمونو من رفتم داخل
بچه ها شرطا رو انجام بدین پارت بعدیو میزارم
شرط
کامنت ۲۰
فالو ۲۴ بشه
لایک ۲۰
۳.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.