Colored stars
part ②⑤
دیا: خر استاد گفت حالت بده برو خونه ولی گفتی نه نمیخوام
پرستار: ایشون هیچ مریضی ای نداشتن هر چند وقت یه بار میان اینجا ولی چون امروز فراموش کرده بودن اینطوری شدن
هوپی: میتونید بگید دلیلش چیه
پرستار: فشار روانیه زیاد ار حد معمول
دکتر چوی: چه خبر جئون مارو یادت رفت
کوک: نه بابا دکتر چون خودتی من فکر کردم رفتی زیر قبر
دکتر چون: اسامی بهم گفت تغییر کردی
کوک: تا دلت بخواد
بلند شدمو رفتم سمت دکتر چوی
کوک: من دیگه خرگوش کوچولوی مظلوم نیستم دکتر
دکتر چوی: منظورت چیه
جیا: چرا طحت فشار روانیه زیادی؟
کیفمو برداشتم و از بیمارستان رفتم بیرون
اسامی: جوابشو بده
اومد جلو و یغمو گرفت
هانا: با دوست پسرم اومدم
میسو: تو چیکار به دوست دختر من داری
با لگد زد تو شکمم
هانول: به به بعضیا اینجان که
هوپی: شما دارید الان این کارو میکنید شما فکر میکنید اون هیچ اسیبی نمیبینه اون همه چیزو درون خودش نگه میداره وقتی یه سوالو ازش میپرسید وقتی میبینید جواب نمیده داد میزنید در صورتی که اونو نمیشناسی. تو اسامی خبر داشتی برادرت این بیماریو داره نه نداشتی
اسامی: چرا هیچی نمیگی جونگکوک اخه چرا لال شدی چرا باهام حرف نمیزنی این منم اسامی " گریه "
دکتر چون: ولش کن اسامی
یغمو ول کرد و بغلم کرد
اسامی: با من اینکارو نکن کوک من نمیتونم دیگه نمیتونم " گریه "
بخاطر سرگیجه داشتم تعادلمو از دست میدادم هلش دادم تو بغل دوست پسرش و سرمو چرخوندم
اسامی: دیگه نمیتونم تحمل کنم کوک " داد گریه "
کوک: این کارو ت.....
که یکی با پا زد تو شکمم
میسو: اینم برای اینکه دوست دخترمو فرستادی دفتر مدیر
اسامی: میسو ادم باش داشت حرف میزد
اومدن بیان نزدیکم که عقب تر رفتم ولی اسامی همینطور جلو میومد و من با هر قدمش به عقب قدم میزاشتم
اسامی: من کاری باهات ندارم کوک
کوک: به من نزدیک نشو اسامی
اسامی: صبرمو لبریز کردی
سرعتشو زیاد تر کرد که یه پر ستار اومد جلوش
پرستار: من دلم نمیخواد دوباره یه نفر دیگه بر اثر فشار زیاد سکته کنه و درجا بمیره خانم جئون
اسامی: چی
پرستار: اون الان تحت فشاره و حای خودشو نمیشناسه
از اونجا دور شدم و رفتم خونم نمیتونستم اونجا رو تحمل کنم در خونمو قفل کردم و نشستم پشت در حالم خراب بود احساس گناه میکردم و بهم خیلی فشار وارد شده بود
اشکام جاری شد و همونجا پشت همون در گریه میکردم و اصلا توجهی به صدا های اون طرف نداشتم که کیه احساس کردم دونفر تو خونن درو باز کردم تهیونگ بود
ته: چی شد چرا اینطوری ای
کوک: مـ... من احساس میکنم یه نفر دیگه هم تو خونمه دستمو گرفت و بردم تو وقتی رسیدیم به اتاقم و دروباز کردیم یه نفرو دیدیم که فهمیدیم دزده و تهیونگ بلافاصله بهش شلیک کرد
کوک:
دیا: خر استاد گفت حالت بده برو خونه ولی گفتی نه نمیخوام
پرستار: ایشون هیچ مریضی ای نداشتن هر چند وقت یه بار میان اینجا ولی چون امروز فراموش کرده بودن اینطوری شدن
هوپی: میتونید بگید دلیلش چیه
پرستار: فشار روانیه زیاد ار حد معمول
دکتر چوی: چه خبر جئون مارو یادت رفت
کوک: نه بابا دکتر چون خودتی من فکر کردم رفتی زیر قبر
دکتر چون: اسامی بهم گفت تغییر کردی
کوک: تا دلت بخواد
بلند شدمو رفتم سمت دکتر چوی
کوک: من دیگه خرگوش کوچولوی مظلوم نیستم دکتر
دکتر چوی: منظورت چیه
جیا: چرا طحت فشار روانیه زیادی؟
کیفمو برداشتم و از بیمارستان رفتم بیرون
اسامی: جوابشو بده
اومد جلو و یغمو گرفت
هانا: با دوست پسرم اومدم
میسو: تو چیکار به دوست دختر من داری
با لگد زد تو شکمم
هانول: به به بعضیا اینجان که
هوپی: شما دارید الان این کارو میکنید شما فکر میکنید اون هیچ اسیبی نمیبینه اون همه چیزو درون خودش نگه میداره وقتی یه سوالو ازش میپرسید وقتی میبینید جواب نمیده داد میزنید در صورتی که اونو نمیشناسی. تو اسامی خبر داشتی برادرت این بیماریو داره نه نداشتی
اسامی: چرا هیچی نمیگی جونگکوک اخه چرا لال شدی چرا باهام حرف نمیزنی این منم اسامی " گریه "
دکتر چون: ولش کن اسامی
یغمو ول کرد و بغلم کرد
اسامی: با من اینکارو نکن کوک من نمیتونم دیگه نمیتونم " گریه "
بخاطر سرگیجه داشتم تعادلمو از دست میدادم هلش دادم تو بغل دوست پسرش و سرمو چرخوندم
اسامی: دیگه نمیتونم تحمل کنم کوک " داد گریه "
کوک: این کارو ت.....
که یکی با پا زد تو شکمم
میسو: اینم برای اینکه دوست دخترمو فرستادی دفتر مدیر
اسامی: میسو ادم باش داشت حرف میزد
اومدن بیان نزدیکم که عقب تر رفتم ولی اسامی همینطور جلو میومد و من با هر قدمش به عقب قدم میزاشتم
اسامی: من کاری باهات ندارم کوک
کوک: به من نزدیک نشو اسامی
اسامی: صبرمو لبریز کردی
سرعتشو زیاد تر کرد که یه پر ستار اومد جلوش
پرستار: من دلم نمیخواد دوباره یه نفر دیگه بر اثر فشار زیاد سکته کنه و درجا بمیره خانم جئون
اسامی: چی
پرستار: اون الان تحت فشاره و حای خودشو نمیشناسه
از اونجا دور شدم و رفتم خونم نمیتونستم اونجا رو تحمل کنم در خونمو قفل کردم و نشستم پشت در حالم خراب بود احساس گناه میکردم و بهم خیلی فشار وارد شده بود
اشکام جاری شد و همونجا پشت همون در گریه میکردم و اصلا توجهی به صدا های اون طرف نداشتم که کیه احساس کردم دونفر تو خونن درو باز کردم تهیونگ بود
ته: چی شد چرا اینطوری ای
کوک: مـ... من احساس میکنم یه نفر دیگه هم تو خونمه دستمو گرفت و بردم تو وقتی رسیدیم به اتاقم و دروباز کردیم یه نفرو دیدیم که فهمیدیم دزده و تهیونگ بلافاصله بهش شلیک کرد
کوک:
۳.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.