سناریو توکیو رینوجرز دلیل طلاقتون موضوع اسیدی...part 3
ایزانا:
قاضی: خب شما دلیل طلاقتون چیه؟
ا/ت: دیروز داشتم میرفتم تو آشپز خونه به دمپایی افتاده دنبالم میگه براچی وارد قلمرویی من شدیییی دخترهههههههه مادر سانزوووو ...هیچی از دیروز تاحالا کوفت نکردم...
قاضی: اینه دلیلتون؟
ا/ت: این اگه قانع کننده نیس هیچ لباسی رو خودم نمیتونم انتخاب کنم..*ادای ایزانا رو در میاره و میگه:*ین لباس برازنده ی یه ملکه نیس و از این اراجیفا
قاضی:..
ا/ت: گوششششش بدییدددد من هفتهی پیش دوریاکی برای خودم خریدم..یهو با فوش کش کردنم از اون سر خیابون تا این سر منو تخریب کرد تازه فک کرده مایکی داشته با من لاس میزده رفتم دوریاکی خریدممم
ایزانا: خیلی ببخشید تو فک کردی من اجازه میدم اون مایکی وارث پادشاهی منو با تو بسازه؟ عمرننننن تازههههه مشخصهههه مایکی داشت باهات لاس میزد ک دوریاکی خریدی...
ا/ت: مرتیکه من سه ماهه اصن مایکی رو ندیدم چطوری باهام لاس زدهه؟
ایزانا: نه توروخودا میخای برو ببینش تازه تو این سه ماه هیچ دوریاکی ای نخریدی پس ینی به فکرش بودی ک اون خوراکیه تلسم شده رو خریدی...
ا/ت: چرا شر و بر میگی...؟ من میخام بغلت کنم باید منتتو بکشم...تازه از یک کیلومتریه مایکی بدون هیچ قصدی رد میشم دهنمو سرویس میکنیییی اصن این ینی چیییی؟؟؟؟!!!
ایزانا: این ینی اینکه مایکی سلیطس و دارع با تو لاس میزنههههه
ا/ت: چرا اصن برات باید مهم باشه؟؟؟؟من زیادی دارم پادشاهیه تورو اشغال میکنم😑🤌🏻🤌🏻
ایزانا: یک اینکه تورو خیلی دوس دارم دو اینکه یه ملکه باید پیش پادشاهش باشهههه سه اینکه مایکی جایه نوکر منههه امکان ندارههههه اجازههه نمیدممم قاضی: اخی چقد رومانتیکن... ایزانا: پس توووو نه دوریاکی میخوریییییی نه نزدیک مایکی و اون اثراتش میشییی ا/ت:اهههه باز شروعع شدد *و این سگه جنگ گرفتنا ادامه دارند
اینوپی:
قاضی: مشکل شما چیه؟
ا/ت: تو خونه اصن تو بگو یه کلمه ..اصن باهام حرف نمیزنههه بعضی موقع ها فک میکنم مردهه
اینوپی: خو من چه حرفی میتونم با تو داشته باشم ؟ ا/ت: چه حرفی؟؟ من زنتم چرا نباید حرفی با من داشته باشی؟ اینوپی: نمیدونم...شاید چون چیزی به ذهنم نمیرسه..ا/ت:پیش کوکو ک میشینی باهاش تانگو میری...با من هیچ حرفی نداری؟لالی مگه؟اینوپی: لال عمتهه دخترههه تازه روابطم با کوکو چرا باید با روابط من با تو ربط داشته باشه؟ا/ت: از اونجایی که هرجا میرم زوج هارو میبینم که دخترا دارن از کوله شوهرشون میرن بالا و حرف میزنن ما نهایتن دست همو میگیریم•_• ..اینوپی: خب توعم بیا رو سر من بشین و دستمو بگیر...ا/ت: اینوپیی مگه میشهه من تا الان شصت به اینکه ازت جدا شم فک کردمم اینوپی: چرا؟ ا/ت: چون فک کردم دوسم نداری اینوپی:نه منظورم اینه چرا باره اول ازم جدا نشدی؟*وجنگ آغازمیشود
قاضی: خب شما دلیل طلاقتون چیه؟
ا/ت: دیروز داشتم میرفتم تو آشپز خونه به دمپایی افتاده دنبالم میگه براچی وارد قلمرویی من شدیییی دخترهههههههه مادر سانزوووو ...هیچی از دیروز تاحالا کوفت نکردم...
قاضی: اینه دلیلتون؟
ا/ت: این اگه قانع کننده نیس هیچ لباسی رو خودم نمیتونم انتخاب کنم..*ادای ایزانا رو در میاره و میگه:*ین لباس برازنده ی یه ملکه نیس و از این اراجیفا
قاضی:..
ا/ت: گوششششش بدییدددد من هفتهی پیش دوریاکی برای خودم خریدم..یهو با فوش کش کردنم از اون سر خیابون تا این سر منو تخریب کرد تازه فک کرده مایکی داشته با من لاس میزده رفتم دوریاکی خریدممم
ایزانا: خیلی ببخشید تو فک کردی من اجازه میدم اون مایکی وارث پادشاهی منو با تو بسازه؟ عمرننننن تازههههه مشخصهههه مایکی داشت باهات لاس میزد ک دوریاکی خریدی...
ا/ت: مرتیکه من سه ماهه اصن مایکی رو ندیدم چطوری باهام لاس زدهه؟
ایزانا: نه توروخودا میخای برو ببینش تازه تو این سه ماه هیچ دوریاکی ای نخریدی پس ینی به فکرش بودی ک اون خوراکیه تلسم شده رو خریدی...
ا/ت: چرا شر و بر میگی...؟ من میخام بغلت کنم باید منتتو بکشم...تازه از یک کیلومتریه مایکی بدون هیچ قصدی رد میشم دهنمو سرویس میکنیییی اصن این ینی چیییی؟؟؟؟!!!
ایزانا: این ینی اینکه مایکی سلیطس و دارع با تو لاس میزنههههه
ا/ت: چرا اصن برات باید مهم باشه؟؟؟؟من زیادی دارم پادشاهیه تورو اشغال میکنم😑🤌🏻🤌🏻
ایزانا: یک اینکه تورو خیلی دوس دارم دو اینکه یه ملکه باید پیش پادشاهش باشهههه سه اینکه مایکی جایه نوکر منههه امکان ندارههههه اجازههه نمیدممم قاضی: اخی چقد رومانتیکن... ایزانا: پس توووو نه دوریاکی میخوریییییی نه نزدیک مایکی و اون اثراتش میشییی ا/ت:اهههه باز شروعع شدد *و این سگه جنگ گرفتنا ادامه دارند
اینوپی:
قاضی: مشکل شما چیه؟
ا/ت: تو خونه اصن تو بگو یه کلمه ..اصن باهام حرف نمیزنههه بعضی موقع ها فک میکنم مردهه
اینوپی: خو من چه حرفی میتونم با تو داشته باشم ؟ ا/ت: چه حرفی؟؟ من زنتم چرا نباید حرفی با من داشته باشی؟ اینوپی: نمیدونم...شاید چون چیزی به ذهنم نمیرسه..ا/ت:پیش کوکو ک میشینی باهاش تانگو میری...با من هیچ حرفی نداری؟لالی مگه؟اینوپی: لال عمتهه دخترههه تازه روابطم با کوکو چرا باید با روابط من با تو ربط داشته باشه؟ا/ت: از اونجایی که هرجا میرم زوج هارو میبینم که دخترا دارن از کوله شوهرشون میرن بالا و حرف میزنن ما نهایتن دست همو میگیریم•_• ..اینوپی: خب توعم بیا رو سر من بشین و دستمو بگیر...ا/ت: اینوپیی مگه میشهه من تا الان شصت به اینکه ازت جدا شم فک کردمم اینوپی: چرا؟ ا/ت: چون فک کردم دوسم نداری اینوپی:نه منظورم اینه چرا باره اول ازم جدا نشدی؟*وجنگ آغازمیشود
۱۸.۷k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.