«عشق نافرجام من»

«پارت ۱۴»

+:دو روز گذشت و هیچکی درباره اون اتفاق حرف نمیزد حتی تهیونگ دیگه مث قبل همو اذیت نمیکردن.
خشمشون نسبت به هم تقریبا فروکش شده بود.


جیسو:یونا یه اتفاقی برام افتاده.
یونا:چه اتفاقی؟؟؟؟؟؟؟؟
جیسو:نمیدونم بگم یا نه؟
یونا:بگو ببینمممم؟؟؟
جیسو:اگه بگم عصبانی نمیشی؟؟؟؟
یونا:نه تو بگوووو؟؟؟؟
جیسو:...... فک کنم از یکی خوشم میاد.
یونا:پسره یا دختر؟؟؟
جیسو:آخه تو چرا اینقد احمقییییی
یونا:مگه چی شده؟
جیسو:مگه من گیم که از یه دختر خوشم بیاد
یونا:آها دقت نکرده بودم
جیسو:خیلیییی ساده ای خیلییییی
یونا:خب یه لحظه متوجه نشدم دیگه.
کی میخوای معرفیش کنی🤭🤭🤭🤭
جیسو:امروز بعد از ظهر چطوره؟؟؟
یونا:اوهههههه خیلی زوده انتظارشو نداشتم
جیسو:خیلی وقته که داریم بهش فک میکنیم
یونا:داریم؟؟؟؟
جیسو:آره
یونا:مگه بهش گفتی دوسش داری؟؟؟
جیسو:آره اونم منو دوس داره
یونا:خب یه دفعه بگو رل زدین دیگه
جیسو :آره
یونا:😑😑😑😑
جیسو:اونم قراره دوستشو بیاره
ببین میتونی عاشقش کنی؟؟
یونا:برو بابا من می‌خوام سینگل به گور بشم.
جیسو:گمشوووووو

بالاخره گذشت
+:یونا و جیسو به سمت کافی شاپ نزدیک مدرسه راه افتادن...