در بندر چشم های کبود تو رویای دریا و دریاها را می بینم و
در بندر چشمهای کبود تو رویای دریا و دریاها را میبینم و هزاران هزار ماه را صید میکنم و رشتههای مروارید و زنبق را در بندر چشمهای کبود تو .
سنگها، در شب، سخن میگویند در دفتر چشمهای راز دار تو .
کیست که هزاران ترانه نهفته است؟ ای کاش من، ای کاش من دریانوردی بودم، یا کسی بود که زورقی به من میداد؛
تا هر شب؛ بادبان خویش را بر افرازم: در بندر چشمهای کبود تو...
سنگها، در شب، سخن میگویند در دفتر چشمهای راز دار تو .
کیست که هزاران ترانه نهفته است؟ ای کاش من، ای کاش من دریانوردی بودم، یا کسی بود که زورقی به من میداد؛
تا هر شب؛ بادبان خویش را بر افرازم: در بندر چشمهای کبود تو...
۶۵۶
۰۸ مهر ۱۴۰۳