چشم بستم بر تـو تا شاید فراموشت کنم هرچه کمتر دیدمت، شد اشتیاقم بیشتر
تو به اندازهِ تنهایی من ، خوشبختی...
من به اندازهِ زیبایی تو ، غمگینم...
هیچ کس شکستنم را حس نکرد
وسعت دل دادگی را حس نکرد
در میان لبخند های فیکِ من
اشکِ پنهانیام را حس نکرد
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
يڪى را دست
حسرت بر بناگوش
يڪى با آن ڪه
مى خواهد در آغوش
من به اندازهِ زیبایی تو ، غمگینم...
هیچ کس شکستنم را حس نکرد
وسعت دل دادگی را حس نکرد
در میان لبخند های فیکِ من
اشکِ پنهانیام را حس نکرد
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
يڪى را دست
حسرت بر بناگوش
يڪى با آن ڪه
مى خواهد در آغوش
۱.۸k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.