💝شهدا💝
*💝بسم الله الرحمن الرحیم💝*
*🌴برگیازخاطرات✨*
یڪ بار در سرماۍ شدید جبهہ
دستانم را در جیبم ڪردھ بودم
آمد جلوی من ایستاد و
فریاد زد:دستت رو در بیار
دستانم را بیرون آوردم
دوباره داد زد:دستت رو بیار باݪا
دستانم مانند بید داشت میلرزید
با خودم گفتم حتما مے خواهد
با چوب مرا بزند دستانم را آوردم بالا بعد نگاهم به چهرهی مہربانش افتاد
"یڪ مشت نخود کشمش در دستانم
ریخت و گفت:برو بخور تا گرم بشۍ"
*شهید_مرتضی_شکوری♥️🕊*
*♥️یا علی مدد❤️*
*🌴برگیازخاطرات✨*
یڪ بار در سرماۍ شدید جبهہ
دستانم را در جیبم ڪردھ بودم
آمد جلوی من ایستاد و
فریاد زد:دستت رو در بیار
دستانم را بیرون آوردم
دوباره داد زد:دستت رو بیار باݪا
دستانم مانند بید داشت میلرزید
با خودم گفتم حتما مے خواهد
با چوب مرا بزند دستانم را آوردم بالا بعد نگاهم به چهرهی مہربانش افتاد
"یڪ مشت نخود کشمش در دستانم
ریخت و گفت:برو بخور تا گرم بشۍ"
*شهید_مرتضی_شکوری♥️🕊*
*♥️یا علی مدد❤️*
۲.۴k
۱۳ آبان ۱۴۰۰