عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:27
خداحافظی کردیم.. من رفتم سمت اتاقم تا اماده شم..وارد شدمو یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم و خارج شدمو موهامو خشک کردم.. شونشون کردم.. افتادن. رو پیشونیم..و یه کت شلوار پوشیدمو از اتاقم خارج شدمو از پله ها رفتم پایین.. از عمارت زدم بیرون،سوار ماشینم شدمو راه افتادم
بعد چند مین
رسیدم.. وارد بار شدم..تازه شروع شده بود...بوی سیگارو الکل و عرق همشون باهم قاطی بود.. اطرافو نگاه میکردم که یکی اومد نزدیکم...
لوکاس: رفیق... شریک قدیمی!!
زود رفتمو بغلش کردم.. و از بغل دراومدیمو بهش گفتم..
تهیونگ: هی.. لوکاس.. چطوری؟
لوکاس: خوبم.. یونارو نیاوردی؟
تهیونگ:یونا؟!
لوکاس: آره دیگه.. دوست دخترت.. ازدواج کردین؟
تهیونگ: چه ازدواجی؟.. بهم خیانت کرد همچی تموم شد...
لوکاس: ناموسا؟!!!
تهیونگ: آره... ولی به کتفمم نیست... چون احساس میکنم.. یه بار دیگه دارم عاشق میشم..
لوکاس: اوو جالب شد... طرف کیه؟
تهیونگ: اسمش ا/تس... لامصب رزمی کاره.. ولی خوشگله...میخواستم بیارمش.. ولی شرایط نبود..
لوکاس: عع... عجب خوش شانسی تو.. راستش منم از سینگلی دراومدم.. دوست دخترمم اینجاس..
لوکاس:عزیزم.. بیا اینجا(طرف دوست دخترش)
لیا: سلام... شما همون مافیایه بزرگید که لوکاس ازش تعریف میکرد؟
تهیونگ: بله..
لیا: خوشتبختم،اسمم لیاست
دست میدن
تهیونگ: منم همینطور...
لوکاس: تهیونگ.. چی میخوری؟
تهیونگ: سوجو بهتره...
لوکاس: لطفا دوتا سوجو...(روبه گارسون)
ویو ا/ت
حالم یکم بهتر شده بود.. گشنم شده بود.. رفتم پایین تو اشوزخونه ببینم چیزی هست بخورم یا نه... وارد اشپزخونه شدم.. کابینتارو گشتم..یه بیسگوییت.. با کرم کاکائو و فندق... منم خیلی کاکائو دوست دارم.. ورش داشتم.. رفتم نشستم رو کاناپه.. تلویزیون رو. روشن کردم.. و داشتم میخوردمو تماشا میکردم.. که یهو...
ویو تهیونگ
منی که نمیخواستم زیادی بخورم،ولی بیشتر از ۶تا خورده بودم اونم۹۹درصدی... درست نمی تونستم راه برم.. بزور سوار ماشین شدمو رانندگی کردم... کم. بود تصادف کنم.. که یهو زود پامو گذاشتم رو ترمز...تقصیر من نبود.. رانندهه بد اومد سمتم...عصابم خورد شدو با حالت مستی از ماشین اومدم بیرون... اونم دراومد بیرون.. رفتم سمتش..
تهیونگ: هویی... هَول چته؟..(عصبیو داد)
....: خودت بد اومدی..(داد)
تهیونگ:چرا چرتو پرت میگی؟..
یقشو گرفتم..
تهیونگ: اضافه حرف نزن..
میخواستم بخوابونم تو دهنش که یهو گفت..
...: ب.. باشه ببخشید..
تهیونگ: حالا شد...
بعد سوار شدمو حرکت کردم سمت خونه.. رسیدم.. پارک کردمو درو زدم.. ا/ت درو باز کرد....
خداحافظی کردیم.. من رفتم سمت اتاقم تا اماده شم..وارد شدمو یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم و خارج شدمو موهامو خشک کردم.. شونشون کردم.. افتادن. رو پیشونیم..و یه کت شلوار پوشیدمو از اتاقم خارج شدمو از پله ها رفتم پایین.. از عمارت زدم بیرون،سوار ماشینم شدمو راه افتادم
بعد چند مین
رسیدم.. وارد بار شدم..تازه شروع شده بود...بوی سیگارو الکل و عرق همشون باهم قاطی بود.. اطرافو نگاه میکردم که یکی اومد نزدیکم...
لوکاس: رفیق... شریک قدیمی!!
زود رفتمو بغلش کردم.. و از بغل دراومدیمو بهش گفتم..
تهیونگ: هی.. لوکاس.. چطوری؟
لوکاس: خوبم.. یونارو نیاوردی؟
تهیونگ:یونا؟!
لوکاس: آره دیگه.. دوست دخترت.. ازدواج کردین؟
تهیونگ: چه ازدواجی؟.. بهم خیانت کرد همچی تموم شد...
لوکاس: ناموسا؟!!!
تهیونگ: آره... ولی به کتفمم نیست... چون احساس میکنم.. یه بار دیگه دارم عاشق میشم..
لوکاس: اوو جالب شد... طرف کیه؟
تهیونگ: اسمش ا/تس... لامصب رزمی کاره.. ولی خوشگله...میخواستم بیارمش.. ولی شرایط نبود..
لوکاس: عع... عجب خوش شانسی تو.. راستش منم از سینگلی دراومدم.. دوست دخترمم اینجاس..
لوکاس:عزیزم.. بیا اینجا(طرف دوست دخترش)
لیا: سلام... شما همون مافیایه بزرگید که لوکاس ازش تعریف میکرد؟
تهیونگ: بله..
لیا: خوشتبختم،اسمم لیاست
دست میدن
تهیونگ: منم همینطور...
لوکاس: تهیونگ.. چی میخوری؟
تهیونگ: سوجو بهتره...
لوکاس: لطفا دوتا سوجو...(روبه گارسون)
ویو ا/ت
حالم یکم بهتر شده بود.. گشنم شده بود.. رفتم پایین تو اشوزخونه ببینم چیزی هست بخورم یا نه... وارد اشپزخونه شدم.. کابینتارو گشتم..یه بیسگوییت.. با کرم کاکائو و فندق... منم خیلی کاکائو دوست دارم.. ورش داشتم.. رفتم نشستم رو کاناپه.. تلویزیون رو. روشن کردم.. و داشتم میخوردمو تماشا میکردم.. که یهو...
ویو تهیونگ
منی که نمیخواستم زیادی بخورم،ولی بیشتر از ۶تا خورده بودم اونم۹۹درصدی... درست نمی تونستم راه برم.. بزور سوار ماشین شدمو رانندگی کردم... کم. بود تصادف کنم.. که یهو زود پامو گذاشتم رو ترمز...تقصیر من نبود.. رانندهه بد اومد سمتم...عصابم خورد شدو با حالت مستی از ماشین اومدم بیرون... اونم دراومد بیرون.. رفتم سمتش..
تهیونگ: هویی... هَول چته؟..(عصبیو داد)
....: خودت بد اومدی..(داد)
تهیونگ:چرا چرتو پرت میگی؟..
یقشو گرفتم..
تهیونگ: اضافه حرف نزن..
میخواستم بخوابونم تو دهنش که یهو گفت..
...: ب.. باشه ببخشید..
تهیونگ: حالا شد...
بعد سوار شدمو حرکت کردم سمت خونه.. رسیدم.. پارک کردمو درو زدم.. ا/ت درو باز کرد....
۱۱.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.