ارسلان✨

ارسلان✨

داشتم کابوس میدیدم از خواب بلند شدم رفتم آب بخورم که یه صدایی شنیدم دیانا داشت با رستا حرف می‌زد فهمیدم دیانا میخاد بفهمه که رستا به من چی گفت اونموقع، شنیدم که رستا از دیانا پرسید : داداشی رو دوست داری؟
دیانا بعد از من و من و حرف زدم گفت آره انگار دنیارو بهم داده بودن یه حس خیلی خوبی داشتم ذوق کرده بودم که رستا گفت: به نظرت من خواهر شوهر خوبی میشم؟
که دیانا زد زیر خنده منم خندیدم فک کنم صدامو شنید وااااای🤦‍♂
یهو دیانا درو باز کرد که هل شدم
_ اممممم..... چیزه..... اممممم
+فالگوش وایساده بودی
_نه داشتم میرفتم آب بخورم یه چیزایی شنیدم
دیانا با نگرانی گفت
+از کجا تا کجاش شنیدی😰
_از اونجاش که دوسم داره
دیانا سرشو انداخت پایین فهمیدم خیلی خجالت کشید با دستم چونشو گرفتم و سرشو آوردم بالا و گفتم
_ از من خجالش میکشی؟
+............
_ دیانا
+...........
_خانوم خانوما نمیخاین جواب بدین
+خب چی بگم....... خب راسش ارسلا.....
نزاشتم حرفشو بزنه لبامو گذاشتم رو لباش خیلی حس خوبی بود این حس بهم آرامش میداد داشتیم لب می‌گرفتیم که یهو..............


ادامه دارد.......

کامنتا +25 بدون ایموجی
I love you 🤍💜🤍💜

اصکی=اتحاد✨