`¤▪︎•زنجیر شکن•▪︎¤`p1
توضیحات اولیه : این سناریو لز شیپه
شیزوکو:
تایپ xnfp
قد : ۱۵۸
سن : ۱۹
رِی: اسلاید ۱
تایپ xxxx
قد : ۱۶۴
سن:۲۰
موقعیت : دختر بزرگ خانواده آئوکی و وارث نسل
~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~
¤●و اینکه پیوند خونین ادامه داره و این سناریو رو همزمان باهاش آپلود میکنم،ولی نوع نوشتن این فیک رو متفاوت مینویسم که تنوع شه ●¤
▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎
ویو شیزوکو :
یکسال از ۱۸ ساله شدنم میگذره و بعد از اون توی خوابگاه دانشگاهم سپری میکنم
از قصد دانشگاهم رو توی شهرستان زدم تا از خانوادم دور باشم و مستقل زندگی کنم ،البته شهرستان زیادی خلوتیه، دورشم بافت جنگلیه
امروز تولد ۱۹ سالگیمه ، خانوادم حتی برای تبریک بهم نیومدن ...اصن بهتر !از شرشون راحت شدم !
از روز اول دانشگاه یک ساله که ندیدمشون ...
بیخیال ، خودم برا خودم تولد میگیرم ،بنظر جنگل جای خوبی میاد، جای دیگه هی به ذهنم نمیرسه ...
لباسامو عوض کردم،بمناسبت اولین تولدی که خودم با خودمم بهترین لباسمو پوشیدم(اسلاید ۲)البته لباسای زیادیم نداشتم پس انتخاب راحت بود ، یه آرایش لایت کردم و موهامو باز گذاشتم و مرتب کردم
کیفمو برداشتم ،از توی موبایلم موجودی کارتمو چک کردم ؛ خوبه حد اقل پول کیک رو دارم ،دو روز دیگه حقوقمو میدن ولی امروز مهمه
موبایلم رو تو جیبم گذاشتم و از اتاقم خارج شدم ،بخاطر نمرات بالام هم اتاقی نداشتم و اتاقم تک نفره بود
از پله ها پایین رفتم ، سکوت محض بود و صدای کفشام سکوت رو میشکست
از خوابگاه خارج شدم ،از توی مپ به سمت شیرینی فروشی رفتم
صبر کن ببینم ... ۱ ساعت راهه؟! یعنی یه شیرینی فروشی نزدیک اینجا نیست ؟!
هوف ...اشکال نداره ، ارزششو داره
•¤▪︎فلش به یک ساعت بعد▪︎¤•
+آه...بالاخره....رسیدم....(نفس نفس)
شیرینی فروشی معمولی ای به نظر میرسید ،وارد شدم و به کیک ها نگاه کردم
+اوم...خوشگلن...😍
مینی کیکی با تم آبی و سفید و بنفش رو انتخاب کردم
رو به مغازه دار : ببخشید...
مغازه دار از داخل اتاق پشتی بیرون آمد : سلام خوش اومدین ، چیزی مد پسندتون بود ؟
شیزوکو با ذوق به کیکی که اتنخاب کرده بود اشاره کرد : اینو برام حساب کنید
مغازه دار کیک رو از قفسه بیرون آورد و درون جعبه گذاشت و تحویل داد : قیمتش ***** میشه
شیزوکو با لبخند مصنوعی و فشار خوردن از تموم شدن پولش کارت کشید : ممنونم ☺️💢
کیک رو تحویل گرفتم و خارج شدم
به سمت جنگل حرکت کردم ،مسیرش به نسبت تاریک بود ، خب منطقیه ، رفت و آمد کمه
رسیدم ...روی کنده درخت قطع شده ای نشستم
کیک رو از جعبه در اوردم ،دستامو به هم چسبوندم : آرزو میکنم...(بغض)دوست داشته بشم و خوشحال باشم و دیگه تنها نباشم
کیک رو بریدم و خوردم : تولدم مبارک ...🥲
بلند شدم ،جعبه رو برداشتم و توی سطل کنارم انداختم
ناگهان نور یک ماشین به چشمم خورد ،کل مدت اونجا بوده ! آروم باش ، تو دیگه بچه نیستی ، فقط رهگذرن ، من ندیدمشون
با بی اعتنایی به سمت جاده رفتم تا برم خوابگاه
تا اینکه ۲ مرد از ماشین پیاده شدن و به سمتم حرکت کردن
خودم رو ریلکس نشون دادم ولی داشتم از ترس میمردم ،کمی تند تر راه رفتم
پاهام متوقف شد ، دستمال سفیدی رو روی دهنم و بینیم گذاشتن و منو گرفتن ،تقلا های شدید میکردم و جیغ میزدم ولی تاثیر گذار نبود
بدنم شل شد و چشام سیاهی رفت
وقتی چشمام رو باز کردم ...
برای پارت بعد ۱۰ لایک
شیزوکو:
تایپ xnfp
قد : ۱۵۸
سن : ۱۹
رِی: اسلاید ۱
تایپ xxxx
قد : ۱۶۴
سن:۲۰
موقعیت : دختر بزرگ خانواده آئوکی و وارث نسل
~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~♡~
¤●و اینکه پیوند خونین ادامه داره و این سناریو رو همزمان باهاش آپلود میکنم،ولی نوع نوشتن این فیک رو متفاوت مینویسم که تنوع شه ●¤
▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎
ویو شیزوکو :
یکسال از ۱۸ ساله شدنم میگذره و بعد از اون توی خوابگاه دانشگاهم سپری میکنم
از قصد دانشگاهم رو توی شهرستان زدم تا از خانوادم دور باشم و مستقل زندگی کنم ،البته شهرستان زیادی خلوتیه، دورشم بافت جنگلیه
امروز تولد ۱۹ سالگیمه ، خانوادم حتی برای تبریک بهم نیومدن ...اصن بهتر !از شرشون راحت شدم !
از روز اول دانشگاه یک ساله که ندیدمشون ...
بیخیال ، خودم برا خودم تولد میگیرم ،بنظر جنگل جای خوبی میاد، جای دیگه هی به ذهنم نمیرسه ...
لباسامو عوض کردم،بمناسبت اولین تولدی که خودم با خودمم بهترین لباسمو پوشیدم(اسلاید ۲)البته لباسای زیادیم نداشتم پس انتخاب راحت بود ، یه آرایش لایت کردم و موهامو باز گذاشتم و مرتب کردم
کیفمو برداشتم ،از توی موبایلم موجودی کارتمو چک کردم ؛ خوبه حد اقل پول کیک رو دارم ،دو روز دیگه حقوقمو میدن ولی امروز مهمه
موبایلم رو تو جیبم گذاشتم و از اتاقم خارج شدم ،بخاطر نمرات بالام هم اتاقی نداشتم و اتاقم تک نفره بود
از پله ها پایین رفتم ، سکوت محض بود و صدای کفشام سکوت رو میشکست
از خوابگاه خارج شدم ،از توی مپ به سمت شیرینی فروشی رفتم
صبر کن ببینم ... ۱ ساعت راهه؟! یعنی یه شیرینی فروشی نزدیک اینجا نیست ؟!
هوف ...اشکال نداره ، ارزششو داره
•¤▪︎فلش به یک ساعت بعد▪︎¤•
+آه...بالاخره....رسیدم....(نفس نفس)
شیرینی فروشی معمولی ای به نظر میرسید ،وارد شدم و به کیک ها نگاه کردم
+اوم...خوشگلن...😍
مینی کیکی با تم آبی و سفید و بنفش رو انتخاب کردم
رو به مغازه دار : ببخشید...
مغازه دار از داخل اتاق پشتی بیرون آمد : سلام خوش اومدین ، چیزی مد پسندتون بود ؟
شیزوکو با ذوق به کیکی که اتنخاب کرده بود اشاره کرد : اینو برام حساب کنید
مغازه دار کیک رو از قفسه بیرون آورد و درون جعبه گذاشت و تحویل داد : قیمتش ***** میشه
شیزوکو با لبخند مصنوعی و فشار خوردن از تموم شدن پولش کارت کشید : ممنونم ☺️💢
کیک رو تحویل گرفتم و خارج شدم
به سمت جنگل حرکت کردم ،مسیرش به نسبت تاریک بود ، خب منطقیه ، رفت و آمد کمه
رسیدم ...روی کنده درخت قطع شده ای نشستم
کیک رو از جعبه در اوردم ،دستامو به هم چسبوندم : آرزو میکنم...(بغض)دوست داشته بشم و خوشحال باشم و دیگه تنها نباشم
کیک رو بریدم و خوردم : تولدم مبارک ...🥲
بلند شدم ،جعبه رو برداشتم و توی سطل کنارم انداختم
ناگهان نور یک ماشین به چشمم خورد ،کل مدت اونجا بوده ! آروم باش ، تو دیگه بچه نیستی ، فقط رهگذرن ، من ندیدمشون
با بی اعتنایی به سمت جاده رفتم تا برم خوابگاه
تا اینکه ۲ مرد از ماشین پیاده شدن و به سمتم حرکت کردن
خودم رو ریلکس نشون دادم ولی داشتم از ترس میمردم ،کمی تند تر راه رفتم
پاهام متوقف شد ، دستمال سفیدی رو روی دهنم و بینیم گذاشتن و منو گرفتن ،تقلا های شدید میکردم و جیغ میزدم ولی تاثیر گذار نبود
بدنم شل شد و چشام سیاهی رفت
وقتی چشمام رو باز کردم ...
برای پارت بعد ۱۰ لایک
- ۵.۴k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط