برادر ناتنی )پارت ۳)
تهیونگ واقعا علاقه زیادی به برادر کیوتش داشت
همیشه مواظبش بود
هیچوقت با حرفش مخالفت نمیکرد سرش داد نمیزد و......
ولی جونکوکی ، همیشه ی خدا با حرف تهیونگ مخالف بود
سر همه چی الکی غر میزد و نق نق میکرد البته این زیر سر ددی تهیونگشه که اینطوری برادرشو لوس بار اورده
۷:۴کله سحر
فلیکس: شت....تو همین الان داداشتو بوسیدی؟؟؟
کوک: اره....این چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟!
هان: بچه باورش نمیشه که رفیق صمیمیش برادرشو بوسیده
کوک تکخنده ای کرد و چشمکی به هان زد ،سرشو برگردوند
کوک: لیکسی جان ، این خیلی عادیه من همیشه قبل خداحافظی تهیونگو میبوسم
فلیکس: شت شت شت شت شت .....آر یو گی؟
کوک: نه
جیسونگ : چقد کل کل میکنین ! بیاین خو ..دو ساعته دم در این مدرسه کوفتی وایسادین تکون نمیخورین
هان: گگگگگگگ....بی اعصاب سگ اصن .....برو بابا من رفتم
کوک و فلیکس به اون دوتا خندیدن و رفتن داخل
تو راهرو دخترا مثل همیشه واسشون عشوه میرفتن و ک..خل بازی درمیوردن ،که مثلاً خیلی کیوتن
رفتن تو کلاس و نشستن که از اونور هیونجین پیداش شد
هیون: لیییکسسیییی
فلیکس: ی لحظه الان میام
کوک : باشه
فلیکس رفتو دقیقا روبروی هیونجین وایساد مجبور بود بالاشو نگا کنه چون قدش خیلی کوتاه بود
فلیکس: آقای هوااانگ؟
هیون: بله عشقم
فلیکس: بله نه ! بگو جانم
هیون : جااانم؟
فلیکس: باز جلو در وایسادی!
هیون : چیز...خب دیشب خیلی حالت بد بود نتونستم بیام پیشت،ببخشید
فلیکس: نه...اشکال نداره فعلا حالم خوبه ، حالا برو بشین سر جات
هیون : اذیت نکن دیگه
فلیکس: بدو ....
همه نشستن و فلیکس دانشمندای معروفلعلی رو صندلی معلماش نشست
فلیکس: مقاله های هفته پیش رو در بیارید میخوام چک کنم
هینا: وااای من یادم رف
فلیکس: اشکال نداره ،اگه کسی ننوشته منفی نمیخوره امروز استاد نمیاد میزاریم برا هفته بعدی
.فلیکس از اون دسته مبصرایی نبود که خیلی خودشیرین و بد اخلاق باشه برعکس خیلی مهربون بود و با بچه ها خیلی راحت گرم میگرفت بقیم خیلی مبصر عزیزشونو دوست داشت اکثر دخترا هم روش کراش بودن
فلیکس: واسه زنگ اول ریاضی داریم که معلما جلسه دارن
زنگ بعدی جغرافی داریم که نیومده زنگ آخر زبان
هیون : حالا این زنگو چیکار میکنیم؟ .
فلیکس: هیچی؛میتونین با اکیپ هاتون حرف بزنین البته سعی کنین زیاد بلند حرف نزنین
بقیه: چشششمممم
فلیکس رفت و پیش هیون نشست
همیشه مواظبش بود
هیچوقت با حرفش مخالفت نمیکرد سرش داد نمیزد و......
ولی جونکوکی ، همیشه ی خدا با حرف تهیونگ مخالف بود
سر همه چی الکی غر میزد و نق نق میکرد البته این زیر سر ددی تهیونگشه که اینطوری برادرشو لوس بار اورده
۷:۴کله سحر
فلیکس: شت....تو همین الان داداشتو بوسیدی؟؟؟
کوک: اره....این چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟!
هان: بچه باورش نمیشه که رفیق صمیمیش برادرشو بوسیده
کوک تکخنده ای کرد و چشمکی به هان زد ،سرشو برگردوند
کوک: لیکسی جان ، این خیلی عادیه من همیشه قبل خداحافظی تهیونگو میبوسم
فلیکس: شت شت شت شت شت .....آر یو گی؟
کوک: نه
جیسونگ : چقد کل کل میکنین ! بیاین خو ..دو ساعته دم در این مدرسه کوفتی وایسادین تکون نمیخورین
هان: گگگگگگگ....بی اعصاب سگ اصن .....برو بابا من رفتم
کوک و فلیکس به اون دوتا خندیدن و رفتن داخل
تو راهرو دخترا مثل همیشه واسشون عشوه میرفتن و ک..خل بازی درمیوردن ،که مثلاً خیلی کیوتن
رفتن تو کلاس و نشستن که از اونور هیونجین پیداش شد
هیون: لیییکسسیییی
فلیکس: ی لحظه الان میام
کوک : باشه
فلیکس رفتو دقیقا روبروی هیونجین وایساد مجبور بود بالاشو نگا کنه چون قدش خیلی کوتاه بود
فلیکس: آقای هوااانگ؟
هیون: بله عشقم
فلیکس: بله نه ! بگو جانم
هیون : جااانم؟
فلیکس: باز جلو در وایسادی!
هیون : چیز...خب دیشب خیلی حالت بد بود نتونستم بیام پیشت،ببخشید
فلیکس: نه...اشکال نداره فعلا حالم خوبه ، حالا برو بشین سر جات
هیون : اذیت نکن دیگه
فلیکس: بدو ....
همه نشستن و فلیکس دانشمندای معروفلعلی رو صندلی معلماش نشست
فلیکس: مقاله های هفته پیش رو در بیارید میخوام چک کنم
هینا: وااای من یادم رف
فلیکس: اشکال نداره ،اگه کسی ننوشته منفی نمیخوره امروز استاد نمیاد میزاریم برا هفته بعدی
.فلیکس از اون دسته مبصرایی نبود که خیلی خودشیرین و بد اخلاق باشه برعکس خیلی مهربون بود و با بچه ها خیلی راحت گرم میگرفت بقیم خیلی مبصر عزیزشونو دوست داشت اکثر دخترا هم روش کراش بودن
فلیکس: واسه زنگ اول ریاضی داریم که معلما جلسه دارن
زنگ بعدی جغرافی داریم که نیومده زنگ آخر زبان
هیون : حالا این زنگو چیکار میکنیم؟ .
فلیکس: هیچی؛میتونین با اکیپ هاتون حرف بزنین البته سعی کنین زیاد بلند حرف نزنین
بقیه: چشششمممم
فلیکس رفت و پیش هیون نشست
۹۳۵
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.