پارت۵۷
پارت۵۷
ژان اومد پیش شوکای بهش گفت
ژان.. چرا بیرونی شام نخوردی
شوکای.. دلم نمیاد اومدم حوا بخورم
ژان ..میتونم پیشت بشینم
شوکای.. مشکلی نیست بشین
ژان.. میتونم یه چیزی ازت بپرسم
شوکای.. بپرس
ژان. اون پلاک زنجیر مال تو بوده
شوکای.. نه برای کسی بوده که میشناختم
ژان ..کی بوده دختر بوده
شوکای.. اره دختر بود خیلی برام با ارزش بود
ژان ..دوسش داری ؟
شوکای.. آره داشتم
ژان ..خب چرا بهش نمیگی
شوکای.. اون دیگه زنده نیست
ژان ..او متاسفم نمیخواستم یادت بندازم
شوکای.. مشکلی نیست بهش حادت دارم
ژان ..نمیخوام بهت توهین کنم ولی چرا فراموشش نمیکنی اونایی که مردن به گذشته پیوستن اونایی که زنده هستن باید زندگی کنن
شوکای.. گفتنش برای تو آسونه اما ما از بچگی باهم بزرگ شدیم فراموش کردنش اینقد راحت نیست
ژان..چه اتفاقی براش افتاد با بیماری مرد
شوکای..نه کشته شد
ژان ..چه بد کی اونو کشته
شوکای.. بیخیالش
شوکای با حرفای ژان یاد عشقش افتاد
ژان..چرابیخیالش نمیشی
شوکای..بیخیال پلاک زنجیروازکجااوردی؟
ژان..اینوتوکتاب خانه ممنوع نیانگمایه پیرمرد انداخت رفت
شوکای..اون پیرمرد کجاست
ژان..اخرین بار اونو تودهکده ای که بهمون حمله شوددیدمش
شوکای..ازش نپرسیدی که پلاک زنجیروازکجااورده
ژان..اول نشناختمش امروز وقتی پلاک زنجیرودیدی یادم اومد
شوکای..میتونیم دباره ببینیمش
ژان..اگه بری دهکده شاید ببینیش
شوکای..پس اگه شماازپسه اینجا بربیایید من میرم به دهکده
ژان..منم باهات میام
شوکای..نه ممکنه لینگ هه دوباره بهمون حمله کنه
ژان..من نمیترسم اما برادرت چرا میخادتوروبکشه
شوکای..بخاطره اینکه من ولیعهده سلیب اتشم اون حسودیش میشه
ژان..به ارحال من باهات میام چنتا سوال ازپیرمرده دارم
شوکای..باشه حالاکه انقدرسمجی بیا
ژان..ییبو هم بیاد
شوکای..مشکلی نیست اما فکرنکنم دلش بخوادکه بیاد
ژان..نگران نباش من راضیش میکنم فعلا بروبخواب
شوکای..باشه توهم بروبخواب
ژان اومد پیش شوکای بهش گفت
ژان.. چرا بیرونی شام نخوردی
شوکای.. دلم نمیاد اومدم حوا بخورم
ژان ..میتونم پیشت بشینم
شوکای.. مشکلی نیست بشین
ژان.. میتونم یه چیزی ازت بپرسم
شوکای.. بپرس
ژان. اون پلاک زنجیر مال تو بوده
شوکای.. نه برای کسی بوده که میشناختم
ژان ..کی بوده دختر بوده
شوکای.. اره دختر بود خیلی برام با ارزش بود
ژان ..دوسش داری ؟
شوکای.. آره داشتم
ژان ..خب چرا بهش نمیگی
شوکای.. اون دیگه زنده نیست
ژان ..او متاسفم نمیخواستم یادت بندازم
شوکای.. مشکلی نیست بهش حادت دارم
ژان ..نمیخوام بهت توهین کنم ولی چرا فراموشش نمیکنی اونایی که مردن به گذشته پیوستن اونایی که زنده هستن باید زندگی کنن
شوکای.. گفتنش برای تو آسونه اما ما از بچگی باهم بزرگ شدیم فراموش کردنش اینقد راحت نیست
ژان..چه اتفاقی براش افتاد با بیماری مرد
شوکای..نه کشته شد
ژان ..چه بد کی اونو کشته
شوکای.. بیخیالش
شوکای با حرفای ژان یاد عشقش افتاد
ژان..چرابیخیالش نمیشی
شوکای..بیخیال پلاک زنجیروازکجااوردی؟
ژان..اینوتوکتاب خانه ممنوع نیانگمایه پیرمرد انداخت رفت
شوکای..اون پیرمرد کجاست
ژان..اخرین بار اونو تودهکده ای که بهمون حمله شوددیدمش
شوکای..ازش نپرسیدی که پلاک زنجیروازکجااورده
ژان..اول نشناختمش امروز وقتی پلاک زنجیرودیدی یادم اومد
شوکای..میتونیم دباره ببینیمش
ژان..اگه بری دهکده شاید ببینیش
شوکای..پس اگه شماازپسه اینجا بربیایید من میرم به دهکده
ژان..منم باهات میام
شوکای..نه ممکنه لینگ هه دوباره بهمون حمله کنه
ژان..من نمیترسم اما برادرت چرا میخادتوروبکشه
شوکای..بخاطره اینکه من ولیعهده سلیب اتشم اون حسودیش میشه
ژان..به ارحال من باهات میام چنتا سوال ازپیرمرده دارم
شوکای..باشه حالاکه انقدرسمجی بیا
ژان..ییبو هم بیاد
شوکای..مشکلی نیست اما فکرنکنم دلش بخوادکه بیاد
ژان..نگران نباش من راضیش میکنم فعلا بروبخواب
شوکای..باشه توهم بروبخواب
۱.۴k
۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.