پارت ۷
پارت ۷
سودا:ستین چرا ج نمیدی بزا صداتو بشنویم
ستین:هومم چی بگم حرفی ندارم باهاتون
میلاد:عه ستین این حرفا چیه ؟!
امیر:حق داره میلاد حق داره
رهام:آبجی برگردین دوتایی دلمون تنگ شده
میلاد:اگ ستین بخاد برمیگردیم ستین نظرت چیه؟!
ستین:نمیدونم خددانی
سادیا:داداش ی زنگی ب استاد بزن گناه داره نگرانته
میلاد:چشم آبجی
ستین:کجایین بچها؟!
امیر:خونه کنار سودا و سادیا هستیم نتونستیم بعد رفتنت تناشون بزاریم
رهام:آبجی ما رو ببخش باشه
میلاد:آیی عشقم دلش اندازه ی گنجیشکه مگ میتونع نبخشه فقط در حال تنبیه شدنین مگ ن؟
ستین:ن بابا تنبیه چیع درضمن کسی ک باید معذرت خاهی کنه تویی میلاد خان ن اونا اوکی
سادیا:دعواش نکن اصلا بیخیال گذشته شین
سودا:ما قراره بریم دنبال کار منو امیر
ستین:خوبع
میلاد:خب بچ ها کاری ندارین میخاییم بریم خرید
تماسو قطع کرد خیال همه امون راحت شد منو امیر رفتیم برای پیدا کردنه کار و سادیا و رهام سمت شرکت پدر رهام رفتن
(کامبک ب دو هفته بعد)
دو هفته گذشت ن خبری از ستین و میلاد بود ن از رهام سر و کله پریا دوباره پیدا شده بود حسابی با امیر ب مشکل خورده بودم از سر کارم ک تازه توی بیمارستان مشغول شده برمیگشتم دیدم سادیا دمه دره و توی فکر
سودا:آجی میگی مشکلت چیه مث آدم خبری از رهام نیست تو هم دو هفته است حالت اینه چیزی شده؟؛!
سادیا:رها باعث شد اینطوری بشم...
سودا:رها کیه چی شده بگو ببینم
دستشو گرفتم بردمش توی خونه نشوندمش روی مبل
سادیا:دختر عموی رهام نامزدشه نامزد داشته بعد اینطوری برا من جنتلمن بازی در آورد کثافط (گریع)
بغلش گرفتم
سودا:آروم باش تو رو خدا پریا دوباره برگشته و ادعا میکنه امیر باهاش خابیده (ناراحت)
سادیا:چیییی اینطور ک معلومه دوتاشون اینقد نامرد بودن ما خنگ بودیم پاشون موندیم
سودا:پس میگی رفتن ؟!
سادیا:اینطور معلومه اره ب همین راحتی ما رو نادیده گرفتن البته ما خر بودیم
زنگ در ب صدا در اومد خدمو آروم کردم درو باز کردم
سودا:ستین!!!!
پریدم بغلش
میلاد:هی هیچکس نداریم از دیدنمون اینجوری ذوق کنه
از بغلم زد بیرون و وارد خونه شدن
ستین:اتفاقی افتاده؟!!!
میلاد:خاهر زنای من ب استقبال من نیومدین چرا
سادیا سمتمون اومد میلاد و بغلش گرفت
سادیا:ما رو گول زدن داداشی انگار ی با معرفت توی این دنیا هست اونم تویی(گریع)
سودا:عه چرت نگو
ویوی ستین
خیلی گیج شده بودم بعد چند دقیقه سادیا آروم گرفت سمت مبل رفت
میلاد:آبجی چی شده ؟!سودا تو بگو
سودا:چیزی نیست الکی ناراحتتون کرد ببخشید
ستین:بگو(عصبی)
سودا:ستین چرا ج نمیدی بزا صداتو بشنویم
ستین:هومم چی بگم حرفی ندارم باهاتون
میلاد:عه ستین این حرفا چیه ؟!
امیر:حق داره میلاد حق داره
رهام:آبجی برگردین دوتایی دلمون تنگ شده
میلاد:اگ ستین بخاد برمیگردیم ستین نظرت چیه؟!
ستین:نمیدونم خددانی
سادیا:داداش ی زنگی ب استاد بزن گناه داره نگرانته
میلاد:چشم آبجی
ستین:کجایین بچها؟!
امیر:خونه کنار سودا و سادیا هستیم نتونستیم بعد رفتنت تناشون بزاریم
رهام:آبجی ما رو ببخش باشه
میلاد:آیی عشقم دلش اندازه ی گنجیشکه مگ میتونع نبخشه فقط در حال تنبیه شدنین مگ ن؟
ستین:ن بابا تنبیه چیع درضمن کسی ک باید معذرت خاهی کنه تویی میلاد خان ن اونا اوکی
سادیا:دعواش نکن اصلا بیخیال گذشته شین
سودا:ما قراره بریم دنبال کار منو امیر
ستین:خوبع
میلاد:خب بچ ها کاری ندارین میخاییم بریم خرید
تماسو قطع کرد خیال همه امون راحت شد منو امیر رفتیم برای پیدا کردنه کار و سادیا و رهام سمت شرکت پدر رهام رفتن
(کامبک ب دو هفته بعد)
دو هفته گذشت ن خبری از ستین و میلاد بود ن از رهام سر و کله پریا دوباره پیدا شده بود حسابی با امیر ب مشکل خورده بودم از سر کارم ک تازه توی بیمارستان مشغول شده برمیگشتم دیدم سادیا دمه دره و توی فکر
سودا:آجی میگی مشکلت چیه مث آدم خبری از رهام نیست تو هم دو هفته است حالت اینه چیزی شده؟؛!
سادیا:رها باعث شد اینطوری بشم...
سودا:رها کیه چی شده بگو ببینم
دستشو گرفتم بردمش توی خونه نشوندمش روی مبل
سادیا:دختر عموی رهام نامزدشه نامزد داشته بعد اینطوری برا من جنتلمن بازی در آورد کثافط (گریع)
بغلش گرفتم
سودا:آروم باش تو رو خدا پریا دوباره برگشته و ادعا میکنه امیر باهاش خابیده (ناراحت)
سادیا:چیییی اینطور ک معلومه دوتاشون اینقد نامرد بودن ما خنگ بودیم پاشون موندیم
سودا:پس میگی رفتن ؟!
سادیا:اینطور معلومه اره ب همین راحتی ما رو نادیده گرفتن البته ما خر بودیم
زنگ در ب صدا در اومد خدمو آروم کردم درو باز کردم
سودا:ستین!!!!
پریدم بغلش
میلاد:هی هیچکس نداریم از دیدنمون اینجوری ذوق کنه
از بغلم زد بیرون و وارد خونه شدن
ستین:اتفاقی افتاده؟!!!
میلاد:خاهر زنای من ب استقبال من نیومدین چرا
سادیا سمتمون اومد میلاد و بغلش گرفت
سادیا:ما رو گول زدن داداشی انگار ی با معرفت توی این دنیا هست اونم تویی(گریع)
سودا:عه چرت نگو
ویوی ستین
خیلی گیج شده بودم بعد چند دقیقه سادیا آروم گرفت سمت مبل رفت
میلاد:آبجی چی شده ؟!سودا تو بگو
سودا:چیزی نیست الکی ناراحتتون کرد ببخشید
ستین:بگو(عصبی)
۱.۳k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.