part 5 عشق غیر قابل دسترس
الیزا؛امشب رو با حرف زدن گذروندم و خوابیدم و از فردا خودم رفتم دانشگاه .
همیشه ادم گوشه گیری بودم و فقط با خانواده ام یا کسایی که خیلی بهشون نزدیک بودم،احساس راحتی میکردم، در بقیه موارد با اینک دوست داشتم ادم اجتماعی باشم و دوستای زیادی پیدا کنم اما اینکه من مکالمه رو شروع کنم برام به اندازه مرگ ترسناک بود و واسه همینم بود ک تو دانشگاه استرس داشتم.
هر روز صبح ساعت نه بیدار میشدم و بعد از خوردن صبحونه به باشگاه میرفتم و بعدش گیتار میزدم و خیلی ام اهل درس خوندن و خرخونی نبودم،بعد به دانشگاه میرفتم و شبها گاهی از خستگی بدون هیچ حرفی خوابم میبرد.این زندگی من شده بود،روتین روزانه ام شده بود...
همیشه ادم گوشه گیری بودم و فقط با خانواده ام یا کسایی که خیلی بهشون نزدیک بودم،احساس راحتی میکردم، در بقیه موارد با اینک دوست داشتم ادم اجتماعی باشم و دوستای زیادی پیدا کنم اما اینکه من مکالمه رو شروع کنم برام به اندازه مرگ ترسناک بود و واسه همینم بود ک تو دانشگاه استرس داشتم.
هر روز صبح ساعت نه بیدار میشدم و بعد از خوردن صبحونه به باشگاه میرفتم و بعدش گیتار میزدم و خیلی ام اهل درس خوندن و خرخونی نبودم،بعد به دانشگاه میرفتم و شبها گاهی از خستگی بدون هیچ حرفی خوابم میبرد.این زندگی من شده بود،روتین روزانه ام شده بود...
۳.۳k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.