عشق یا قتل پ ۲۱ ق ۶
پ ۲۱ ق ۶ : صدای هانا رو شنید دستاشو از توی جیبش در آورد و برگشت نگاه کرد .... هانا میلدا رو بیهوش آورده بود
هانا....طول نکشید..بیچاره آخخ خدا میدونه تهیونگ میخواد چیکارت کنه بعد اون همه کمکی ک بهت کرد
جونگ کوک ... بسه بابا اینقدر نترسون بیچاره رو
هانا...کسی ک به داداش من خیانت کنه عاقبتش همینه!....میگما داروی بیهوشی داداشم خیلی خوب کار میکنه!
رفتن طرف ماشین و کنارش ایستادن
جونگ کوک .... چجوری ببریمش؟
هانا....بندازش تو صندوق ک فرار نتونه
جونگ کوک .... باش
در صندوق ماشین رو باز کرد و میلدا رو انداختن توش و بعد درشو بستن .... سوار ماشین شدن و حرکت کردن به طرف بیمارستان تهیونگ
جونگ کوک .... نمیای بغلم؟
هانا.... داری رانندگی میکنی عزیزم!
جونگ کوک.... بیا! زود باش
هانا....جونگ کوک !!!
جونگ کوک .... بشین تو بغلم نترس میتونم رانندگی کنم!
ترمز زد و هانا با خنده ای رفت بغلش نشست ... پاهاشو روی صندلی کناری خم کرده بود و خودش بغل جونگ کوک بود .... بینیش رو نزدیک بدن جونگ کوک کرد تا عطر بدنش و توی ریه هاش جا بده
جونگ کوک ... خیلی دلم برات تنگ شده بود!
و بعد در حالی ک هانا تو بغلش بود راه افتادن
( انتقال پارت ۲۱ به ۲۲ ) می وونگ فرار کرد ........... میدونی ۵۰ تن موادم دستش موند! میتونی پسش بدی؟ یا اون همه خرجی ک برای تو کردم....تنهایی میتونی همه رو جبران کنی؟.........وقتی میگم ببرش سیاه چال یعنی ببرش!!!!!...........انبارم یکم زیادی خالی شده به اندازه ۲ تا ۵ تن برام جور کن!........حله! پنجشنبه هفته ی بعدی کارشو تموم میکنم .........کاش از همون اول پنهانش نمیکردم ک این همه بلا سرمون بیاد.........یادت هست چه بلایی سر ا/ت آوردی؟؟ با ماشین بردی از دره پرتش کردی پایین؟........دکتر...آمپول رو تزریق کن سریع!........تشنج کردن!......جینهو یهو با هجوم وارد اتاق شد .... و جیمینم از پشتش
این پارت رو هم چون درخواست داشتین گذاشتم 😊 برای بعدی ۲ روز دیگه
هانا....طول نکشید..بیچاره آخخ خدا میدونه تهیونگ میخواد چیکارت کنه بعد اون همه کمکی ک بهت کرد
جونگ کوک ... بسه بابا اینقدر نترسون بیچاره رو
هانا...کسی ک به داداش من خیانت کنه عاقبتش همینه!....میگما داروی بیهوشی داداشم خیلی خوب کار میکنه!
رفتن طرف ماشین و کنارش ایستادن
جونگ کوک .... چجوری ببریمش؟
هانا....بندازش تو صندوق ک فرار نتونه
جونگ کوک .... باش
در صندوق ماشین رو باز کرد و میلدا رو انداختن توش و بعد درشو بستن .... سوار ماشین شدن و حرکت کردن به طرف بیمارستان تهیونگ
جونگ کوک .... نمیای بغلم؟
هانا.... داری رانندگی میکنی عزیزم!
جونگ کوک.... بیا! زود باش
هانا....جونگ کوک !!!
جونگ کوک .... بشین تو بغلم نترس میتونم رانندگی کنم!
ترمز زد و هانا با خنده ای رفت بغلش نشست ... پاهاشو روی صندلی کناری خم کرده بود و خودش بغل جونگ کوک بود .... بینیش رو نزدیک بدن جونگ کوک کرد تا عطر بدنش و توی ریه هاش جا بده
جونگ کوک ... خیلی دلم برات تنگ شده بود!
و بعد در حالی ک هانا تو بغلش بود راه افتادن
( انتقال پارت ۲۱ به ۲۲ ) می وونگ فرار کرد ........... میدونی ۵۰ تن موادم دستش موند! میتونی پسش بدی؟ یا اون همه خرجی ک برای تو کردم....تنهایی میتونی همه رو جبران کنی؟.........وقتی میگم ببرش سیاه چال یعنی ببرش!!!!!...........انبارم یکم زیادی خالی شده به اندازه ۲ تا ۵ تن برام جور کن!........حله! پنجشنبه هفته ی بعدی کارشو تموم میکنم .........کاش از همون اول پنهانش نمیکردم ک این همه بلا سرمون بیاد.........یادت هست چه بلایی سر ا/ت آوردی؟؟ با ماشین بردی از دره پرتش کردی پایین؟........دکتر...آمپول رو تزریق کن سریع!........تشنج کردن!......جینهو یهو با هجوم وارد اتاق شد .... و جیمینم از پشتش
این پارت رو هم چون درخواست داشتین گذاشتم 😊 برای بعدی ۲ روز دیگه
۳۰۱.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۰