گمشده(پارت۶)

نانامی: صدای گریه شنیدم...
انگشتمو گرفتم سمت نانامی گفتم: بابا!
گوجو: خب دوستان لوستر سر کوچه هم قراره بابا بشه...
بالاخره بعد کلی بابا بابا کردن خسته شدم... روی تخت نشسته بودم اومدم بیوفتم یهو یکی دو دستی نگهم داشت...
باران: هوفففف کوچولو نزدیک بود بیوفتی...
مگومی یهو داد زد: سگ های اهریمنیییییی
یهو دوتا سگ سیاه و سفید ظاهر شدن بعد نگم براتون با حضور خاله باران یهو همه از تو دیوار اومدن تو اتاق مگومی... گوجو با یه ملاقه اومد سوکونا با انگشتاش اومد یوجی با کفگیر اومد( این دوتا باهم بودن) نانامی با اون ساتور خالخالیع اومد... ماشالا مگومی چنان عربده ای زد چهارستون جوجوتسو لرزید...
باران: چتونههههه بابا منممممم
یوجی: منم کیهههههه
باران: منم منههههعع
یوجی: منم و ننم ننم و منم
سوکونا: تو مگه ننه داری بی فانوسسسس
یوجی: زیر خاک تمرگیدع الاغغغغغ
گوجو: عه بچه هااااااا
یهو همه گوجو رو نگاه کردن
گوجو: زن مگومی جور شددددد
یهو ماکی و نوبارا اومدن گفتن: جدی میفرمایییی
و ما باران رو داشتیم که از مغز از پنجره زد بیرون....
و ناگهان...
هستی: خوبییی نفس کشششششششش
و از اون یکی پنجره با پا اومد تو:/( کلا علاقه ای به در ندارم گایز😂)