علیرضا نوری شاعر همدانی
آقای "علیرضا نوری"، شاعر، نویسنده و عضو «کانون نویسندگان ایران» زادهی سال ۱۳۵۴ خورشیدی، در همدان است.
وی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات دارد و مدرس دانشگاه است.
▪کتابشناسی:
- دلقکها گریه میکنند
- تنیدن
- نور از دهان
- شهر
- بوطیقای شب
- زوال
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
[عشق در قبیله]
کنار سنگی به دنیا آمدم
مادرم از آتش بود
ماه پدرم
قبیله در کمرگاه کوه جنازهها را به خدایان تقدیم میکرد
و خورشید را کنار اسب سر میبرید
بوی کندر و نعل
یاجوج و ماجوج
نام جن، از ما بهتران بود
به خدای قبیله خدمت میکرد
و در اولین بلوغ من نقش زن داشت
من ایستاده بودم کنار سدر کهنسال
و اندوه برف بر شانهی درخت را میشمردم
دور آتش میچرخیدم
و عاشق تو بودم
برگها میخواستند به جاهایی از تو بچسبند
من خونم را کنار رودخانه یکبار با زغنها عوض کردم و ماهی شدم
رییس قبیله هم عاشق تو بود
از هزار سال پیش اینجا هر کس که زیباست دشمن است
بوی توله گرگ میآید
در سرما
قبیله تنهاست
چهرهی سرخ تو با ماه و آتش بود
و همهی رودخانهها به سینههای نرم تو میریختند
رییس قبیله دستور کشتن مرا با نیزه داد
و تو با همهی آتشها نگهبان من بودی
جادوگران قبیله نعل در آتش افکندند
آب و آتش بیقرار شد
و تو با همهی آتشها نگهبان زمین بودی
باران برای تو میبارید
ماه برای تو میتابید
و زنان قبیله در تو جمع بودند
کسی که عاشق تو بود
عاشق همهی زنان قبیله بود
همهی برگها دوست داشتند تن تو باشند
و اشراق قبیله زیر بغلهای تو بود
با تو دور آتش میرقصیدم
و با نیزه سایهی تو را به زمین میخ میکردم
تو بعد از رودخانه
قدیمیترین فرد قبیله بودی
با سوت جیرکجیرکها زیبا شدی
و روزی که چشمهای تو کامل شد
زمین آخرین دورش را زد
نشست کنار سدر کهنسال
و عارف شد
رییس قبیله پیر شد و مرد
و تمثال تو هنوز بر تخته سنگ انتهای جنگل پیداست
رییس قبیله زیر تمثال تو رگش را زد
و قرنها کنار تمثال تو به زندگی نباتی ادامه داد
هنوز بوی خون پیر قبیله در رودخانه جاری است
با سوت جیرجیرکها زیبا شدی
و روزی که تو با همهی آتشها مادری قبیله را قبول کردی
من در زندگیهای بعدی
در فراق تو
به شهر روی آوردم
و نام همهی عاشقان را بر کتیبههای گنجنامه کندم و عینالقضات شدم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
وی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات دارد و مدرس دانشگاه است.
▪کتابشناسی:
- دلقکها گریه میکنند
- تنیدن
- نور از دهان
- شهر
- بوطیقای شب
- زوال
و...
▪نمونهی شعر:
(۱)
[عشق در قبیله]
کنار سنگی به دنیا آمدم
مادرم از آتش بود
ماه پدرم
قبیله در کمرگاه کوه جنازهها را به خدایان تقدیم میکرد
و خورشید را کنار اسب سر میبرید
بوی کندر و نعل
یاجوج و ماجوج
نام جن، از ما بهتران بود
به خدای قبیله خدمت میکرد
و در اولین بلوغ من نقش زن داشت
من ایستاده بودم کنار سدر کهنسال
و اندوه برف بر شانهی درخت را میشمردم
دور آتش میچرخیدم
و عاشق تو بودم
برگها میخواستند به جاهایی از تو بچسبند
من خونم را کنار رودخانه یکبار با زغنها عوض کردم و ماهی شدم
رییس قبیله هم عاشق تو بود
از هزار سال پیش اینجا هر کس که زیباست دشمن است
بوی توله گرگ میآید
در سرما
قبیله تنهاست
چهرهی سرخ تو با ماه و آتش بود
و همهی رودخانهها به سینههای نرم تو میریختند
رییس قبیله دستور کشتن مرا با نیزه داد
و تو با همهی آتشها نگهبان من بودی
جادوگران قبیله نعل در آتش افکندند
آب و آتش بیقرار شد
و تو با همهی آتشها نگهبان زمین بودی
باران برای تو میبارید
ماه برای تو میتابید
و زنان قبیله در تو جمع بودند
کسی که عاشق تو بود
عاشق همهی زنان قبیله بود
همهی برگها دوست داشتند تن تو باشند
و اشراق قبیله زیر بغلهای تو بود
با تو دور آتش میرقصیدم
و با نیزه سایهی تو را به زمین میخ میکردم
تو بعد از رودخانه
قدیمیترین فرد قبیله بودی
با سوت جیرکجیرکها زیبا شدی
و روزی که چشمهای تو کامل شد
زمین آخرین دورش را زد
نشست کنار سدر کهنسال
و عارف شد
رییس قبیله پیر شد و مرد
و تمثال تو هنوز بر تخته سنگ انتهای جنگل پیداست
رییس قبیله زیر تمثال تو رگش را زد
و قرنها کنار تمثال تو به زندگی نباتی ادامه داد
هنوز بوی خون پیر قبیله در رودخانه جاری است
با سوت جیرجیرکها زیبا شدی
و روزی که تو با همهی آتشها مادری قبیله را قبول کردی
من در زندگیهای بعدی
در فراق تو
به شهر روی آوردم
و نام همهی عاشقان را بر کتیبههای گنجنامه کندم و عینالقضات شدم.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۱.۳k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.