سلامممم پارت داریم.
به تعداد اشک هایمان میخندیم.
(ارسلان)
وقتی رسیدیم جلوی در دیانا اینا خدافظی کردم بهاش و منتظر موندم بره تو خونه بعد برم رفت تو خونه و منم حرکت کردم به سمت خونه باید یه دوش آب سرد می کرفتم و فکر میکردم که چه خاکی تو سرم بریزم.
(دیانا)
رفتم تو خونه کسی نبود به سمت آشپز خونه رفتم که مامان یک نامه برام گذاشته بود رو میز نهار خوری من نمیدونم گوشی رو واسه چی اختراع کردن خدای.
کاغذ رو از رو میز برداشتم که مامان نوشته بود(نوشته مامان)سلام دختر قشنگم خسته نباشی عزیزم منو بابات اومدیم خونه عمو مهران میدونستم تو خوشت از سپهر نمیاد واسه همین به تو نگفتیم که بیای.دوست دارم مراقب باش شب بر میگردیم.
لبخندی زدم از این که مجبور نبودم با سپهر نچسب رو به رو بشم بعد خوردن یک لیوان آب به سمت اتاقم رفتم و یک راست خودم رو انداختم تو حموم.
زیر دوش وایساده بودم به ارسلان فکر میکردم و خودم هم درک نمیکردم چرا دارم به ارسلان فکر میکنم.خیلی بی اراده دستم رو به ل.ب هام گشیدم و لبخند زدم که صدای وجدانم منو به خودم اورد.(وجدان)چه خوشت اومده؟
(من)ن خوشم نیومده
(وجدان)خفه شو خوشت اومده.
جیغ خفیفی گشیدم و داد زدم (من)خفه شو اصلان به تو چه
(وجدان)چرا رم میگنی دیدی اعتراف کردی
(من)وجی جون ببند گلم
بعد این که وجدانم رو خفه کردم از حموم بیرون اومدم و حوله تن پوشم رو تنم کردم.
و پشت میز توالت نشستم و روتین پوستم رو انجام دادم که چشمم به شیشی پور از ستاره های کاغذی و رنگی رنگی بود.
دست دراز کردم برش داشتم در شیشه رو باز مردم و یک ستاره برداشتم و بازش کردم توش نوشته بود (نوشته)من ارزو دارم کافه داشته باشم و الان نوجونم و صد درصد در جونی به آرزوم میرسم.
لبخندی زدم و با خودم گفتم (من)یادش بخیر این ستاره ها آرزو های من هستن.
یک بلکه از بلکه های مخصوص ستاره برداشتم که رنگش بنفش بود و با خودکار سفیدم میخواستم روش بنویسم ولی نمیدونستم چی.
یکم دیگه فکر کردم و یک لامپ روی سرم روشن شد و روی بلکه بنفشم نوشتم(من)فکر کنم از لجبازی با یک نفر خوشم میاد.
و شروع کردم و اون رو تبدیلش کردم به یک ستاره ناز و انداختمش تو شیشه و درش رو بستم و گذاشتمش سر جاش.
پارت _۱۷
(ارسلان)
وقتی رسیدیم جلوی در دیانا اینا خدافظی کردم بهاش و منتظر موندم بره تو خونه بعد برم رفت تو خونه و منم حرکت کردم به سمت خونه باید یه دوش آب سرد می کرفتم و فکر میکردم که چه خاکی تو سرم بریزم.
(دیانا)
رفتم تو خونه کسی نبود به سمت آشپز خونه رفتم که مامان یک نامه برام گذاشته بود رو میز نهار خوری من نمیدونم گوشی رو واسه چی اختراع کردن خدای.
کاغذ رو از رو میز برداشتم که مامان نوشته بود(نوشته مامان)سلام دختر قشنگم خسته نباشی عزیزم منو بابات اومدیم خونه عمو مهران میدونستم تو خوشت از سپهر نمیاد واسه همین به تو نگفتیم که بیای.دوست دارم مراقب باش شب بر میگردیم.
لبخندی زدم از این که مجبور نبودم با سپهر نچسب رو به رو بشم بعد خوردن یک لیوان آب به سمت اتاقم رفتم و یک راست خودم رو انداختم تو حموم.
زیر دوش وایساده بودم به ارسلان فکر میکردم و خودم هم درک نمیکردم چرا دارم به ارسلان فکر میکنم.خیلی بی اراده دستم رو به ل.ب هام گشیدم و لبخند زدم که صدای وجدانم منو به خودم اورد.(وجدان)چه خوشت اومده؟
(من)ن خوشم نیومده
(وجدان)خفه شو خوشت اومده.
جیغ خفیفی گشیدم و داد زدم (من)خفه شو اصلان به تو چه
(وجدان)چرا رم میگنی دیدی اعتراف کردی
(من)وجی جون ببند گلم
بعد این که وجدانم رو خفه کردم از حموم بیرون اومدم و حوله تن پوشم رو تنم کردم.
و پشت میز توالت نشستم و روتین پوستم رو انجام دادم که چشمم به شیشی پور از ستاره های کاغذی و رنگی رنگی بود.
دست دراز کردم برش داشتم در شیشه رو باز مردم و یک ستاره برداشتم و بازش کردم توش نوشته بود (نوشته)من ارزو دارم کافه داشته باشم و الان نوجونم و صد درصد در جونی به آرزوم میرسم.
لبخندی زدم و با خودم گفتم (من)یادش بخیر این ستاره ها آرزو های من هستن.
یک بلکه از بلکه های مخصوص ستاره برداشتم که رنگش بنفش بود و با خودکار سفیدم میخواستم روش بنویسم ولی نمیدونستم چی.
یکم دیگه فکر کردم و یک لامپ روی سرم روشن شد و روی بلکه بنفشم نوشتم(من)فکر کنم از لجبازی با یک نفر خوشم میاد.
و شروع کردم و اون رو تبدیلش کردم به یک ستاره ناز و انداختمش تو شیشه و درش رو بستم و گذاشتمش سر جاش.
پارت _۱۷
۸.۱k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.