پارت ۱٠(مافیای نجات من)
پارت ۱٠(مافیای نجات من)
ویو ا.ت
فکر کردم با رفتن سول باید خیلی ناراحت شده باشم ولی این شکلی نبود اتفاقا خیلی راحت بودم ولی خب یهو تنها شدن هم حس خوبی نیست.
رفتم یه دوش گرفتم و رو تختم ولو شدم از بس خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد.
ویو کوک
رفتم خونه ی ته که دیدم مثل همیشه اخرین نفر بودم همه ی بچه ها بودن رفتیم سر
کارمون بعد از چند ساعت کارمون تموم شد و گفتم حالا وقتشه ماجرای ا.ت رو به بچه ها بگم.
کوک: خب بچه ها راستش من... من...
نامجون: تو چی؟
کوک: خب من.........
شوگا: جایی رو اتیش زدی؟
جین: ادم بی گنا هی رو کشتی؟
جیهوپ: نکنه لو رفتی که مافیایی؟
تهیونگ: میگی یا نه؟
جیمین: عاشق شدی؟
کوک: خب راستش اره من عا.. عاش.. عشق شدم.
(همه ی اعضا به جز کوک): چیی؟
جین: مطمئنی؟
نامجون: یه جای کار میلنگه
جیهوپ: خب بچه ها به اخر زمان نزدیک شدیم
با این حرف جیهوپ بچه ها خندشون گرفت.
چون من معمولا با همه سردم کسی باور نمی کرد که عاشق شده باشم.
شوگا: خب حالا این دختر بدبخت کیه؟
کوک: عه اذیت نکن اون اسمش ا.ت هست.
ته: میشناسمش یا نه؟
کوک: اره تو و جیمین یه با دیدینش دیروز سوار ماشین شد
ته: پس چرا یادم نیست؟ تو چی جیمین یادته؟
جیمین: نه والا
کوک: عهههه یادم رفته بود شما دوتا بد جور مست بودین
جیمین: میگم اخه حافظم در این حدم بد نیست. حالا بهش گفتی؟
کوک: نه اومد کمکم کنید.
نامجون: خب خیلی راحت برو بگو عاشقشی
جین و جیهوپ: راست میگه
شوگا: دست خالی نمیشه که یه گلم بخر بعد برو.
جیمین: شوگا راست میگه همین فردا کارو یه سره کن
کوک: فکر خوبیه فردا بهش میگم
تهیونگ: برو موفق باشی
کوک: پس فعلا خداحافظ
از خونه رفتم بیرون و زنگ زدم به ا.ت و........
**ادامه دار**
ویو ا.ت
فکر کردم با رفتن سول باید خیلی ناراحت شده باشم ولی این شکلی نبود اتفاقا خیلی راحت بودم ولی خب یهو تنها شدن هم حس خوبی نیست.
رفتم یه دوش گرفتم و رو تختم ولو شدم از بس خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد.
ویو کوک
رفتم خونه ی ته که دیدم مثل همیشه اخرین نفر بودم همه ی بچه ها بودن رفتیم سر
کارمون بعد از چند ساعت کارمون تموم شد و گفتم حالا وقتشه ماجرای ا.ت رو به بچه ها بگم.
کوک: خب بچه ها راستش من... من...
نامجون: تو چی؟
کوک: خب من.........
شوگا: جایی رو اتیش زدی؟
جین: ادم بی گنا هی رو کشتی؟
جیهوپ: نکنه لو رفتی که مافیایی؟
تهیونگ: میگی یا نه؟
جیمین: عاشق شدی؟
کوک: خب راستش اره من عا.. عاش.. عشق شدم.
(همه ی اعضا به جز کوک): چیی؟
جین: مطمئنی؟
نامجون: یه جای کار میلنگه
جیهوپ: خب بچه ها به اخر زمان نزدیک شدیم
با این حرف جیهوپ بچه ها خندشون گرفت.
چون من معمولا با همه سردم کسی باور نمی کرد که عاشق شده باشم.
شوگا: خب حالا این دختر بدبخت کیه؟
کوک: عه اذیت نکن اون اسمش ا.ت هست.
ته: میشناسمش یا نه؟
کوک: اره تو و جیمین یه با دیدینش دیروز سوار ماشین شد
ته: پس چرا یادم نیست؟ تو چی جیمین یادته؟
جیمین: نه والا
کوک: عهههه یادم رفته بود شما دوتا بد جور مست بودین
جیمین: میگم اخه حافظم در این حدم بد نیست. حالا بهش گفتی؟
کوک: نه اومد کمکم کنید.
نامجون: خب خیلی راحت برو بگو عاشقشی
جین و جیهوپ: راست میگه
شوگا: دست خالی نمیشه که یه گلم بخر بعد برو.
جیمین: شوگا راست میگه همین فردا کارو یه سره کن
کوک: فکر خوبیه فردا بهش میگم
تهیونگ: برو موفق باشی
کوک: پس فعلا خداحافظ
از خونه رفتم بیرون و زنگ زدم به ا.ت و........
**ادامه دار**
۳۳۳
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.