پارت چهاردهم عروسک زندگی من
آماده شدیم بریم سمت مطب دکتر مشخص میشد که بیماری دارم یانه از استرس کل بدنم میلرزید
کوک :دستت رو بده من
دستم رو محکم گرفت
کوک : چرا انقدر دستات سرده
ا،ت : استرس دارم جونگ کوک
نگاه نگرانی بهم کرد و حرفی نزد وارد مطب دکتر شدیم
کوک : بشین من الان میام
نشسته بودم و داشتم با گوشیم در میرفتم که نشست کنارم انقدر دستام میلرزید که نمیتونستم گوشی رو دستم بگیرم دستم رو محکم گرفت
کوک:ا،ت تومگه بهم قول ندادی ؟ پس چراداری میلرزی
ا،ت : ببخشید اما دست خودم نیست
رفتیم داخل پرونده ام رودادم به دکتر نگاهی به عکس و آزمایش ها کرد و نگاهی به من و کوک
دکتر :متاسفم که این حرف رومیزنم ولی ایشون تومور
مغزی دارن و باید سریعا عمل بشن
بعد از شنیدن حرف های دکتر نمیتونستم اشک هام رو کنترل کنم به زور جلوی خودم روگرفته بودم
دکتر : ولی خبر خوب اینکه با عمل کاملا اثر بیماری از بین میره و نیاز به شیمی درمانی نداره
وقتی از مطب اومدیم بیرون دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم زدم زیر گریه
کوک : ا،ت خواهش میکنم گریه نکن
ا،ت : نمیتونم نمیتونم
متوجه شدم کنترلش ازدستش خارج شده با سرعت شروع کرد به رانندگی کردن انقدر سریع رانندگی کرد که نفهمیدم کجا هستیم
کوک : بیا پایین
ا،ت : چرا انقدر عصبانی کوک
کوک : تو نمیخوای بیای نه ؟ ( عصبی )
ا،ت : اومدم فقط آروم باش
کوک : من آرومم
دلیل عصبانیت کوک رومتوجه نمیشدم دستم رو محکم گرفت و با خودش کشید رفتیم بالا نمیدونستم کجام
جلوی در وایستاد رمزدر رو بازکرد رفتیم داخل خونه پرتم کرد روی تخت
ا،ت : چیشده کوک دکتر بهت چی گفت انقدر داغ کردی
کوک : تو حامله بودی نه ؟
ا،ت : نه ؟
کوک : این چیه خانم کیم وقتی اون دارو رو به بدنت تزریق کردی که بچه ات رو بندازی به عوارضش دقت نکردی نه ؟
ا،ت : کوک چی داری میگی
کوک : خودت روبه اون را نزن خوب میدونی چی دارم میگم به خاطر همین دکتر گفت اگه برش داری همه چیز درست میشه
ا،ت : جونگ کوک من نمیتونستم با اون وضع بچه نگه دارم مجبور بودم
کوک : میتونستی از راه بی خطر بچه رو از بین ببری
ا،ت : اونجوری تو بهم اجازه نمیدادی
کوک : فعلا که اوضاع داغون شده
ا،ت : اینجا کجاست ؟
کوک : این خونه مال منه مجرد بودم خریده بودمش
ا،ت : نکنه قرار اینجا بمونیم
کوک : فعلا اره
ا،ت : من میخوام پیش بچه هام باشم ..
کوک :دستت رو بده من
دستم رو محکم گرفت
کوک : چرا انقدر دستات سرده
ا،ت : استرس دارم جونگ کوک
نگاه نگرانی بهم کرد و حرفی نزد وارد مطب دکتر شدیم
کوک : بشین من الان میام
نشسته بودم و داشتم با گوشیم در میرفتم که نشست کنارم انقدر دستام میلرزید که نمیتونستم گوشی رو دستم بگیرم دستم رو محکم گرفت
کوک:ا،ت تومگه بهم قول ندادی ؟ پس چراداری میلرزی
ا،ت : ببخشید اما دست خودم نیست
رفتیم داخل پرونده ام رودادم به دکتر نگاهی به عکس و آزمایش ها کرد و نگاهی به من و کوک
دکتر :متاسفم که این حرف رومیزنم ولی ایشون تومور
مغزی دارن و باید سریعا عمل بشن
بعد از شنیدن حرف های دکتر نمیتونستم اشک هام رو کنترل کنم به زور جلوی خودم روگرفته بودم
دکتر : ولی خبر خوب اینکه با عمل کاملا اثر بیماری از بین میره و نیاز به شیمی درمانی نداره
وقتی از مطب اومدیم بیرون دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم زدم زیر گریه
کوک : ا،ت خواهش میکنم گریه نکن
ا،ت : نمیتونم نمیتونم
متوجه شدم کنترلش ازدستش خارج شده با سرعت شروع کرد به رانندگی کردن انقدر سریع رانندگی کرد که نفهمیدم کجا هستیم
کوک : بیا پایین
ا،ت : چرا انقدر عصبانی کوک
کوک : تو نمیخوای بیای نه ؟ ( عصبی )
ا،ت : اومدم فقط آروم باش
کوک : من آرومم
دلیل عصبانیت کوک رومتوجه نمیشدم دستم رو محکم گرفت و با خودش کشید رفتیم بالا نمیدونستم کجام
جلوی در وایستاد رمزدر رو بازکرد رفتیم داخل خونه پرتم کرد روی تخت
ا،ت : چیشده کوک دکتر بهت چی گفت انقدر داغ کردی
کوک : تو حامله بودی نه ؟
ا،ت : نه ؟
کوک : این چیه خانم کیم وقتی اون دارو رو به بدنت تزریق کردی که بچه ات رو بندازی به عوارضش دقت نکردی نه ؟
ا،ت : کوک چی داری میگی
کوک : خودت روبه اون را نزن خوب میدونی چی دارم میگم به خاطر همین دکتر گفت اگه برش داری همه چیز درست میشه
ا،ت : جونگ کوک من نمیتونستم با اون وضع بچه نگه دارم مجبور بودم
کوک : میتونستی از راه بی خطر بچه رو از بین ببری
ا،ت : اونجوری تو بهم اجازه نمیدادی
کوک : فعلا که اوضاع داغون شده
ا،ت : اینجا کجاست ؟
کوک : این خونه مال منه مجرد بودم خریده بودمش
ا،ت : نکنه قرار اینجا بمونیم
کوک : فعلا اره
ا،ت : من میخوام پیش بچه هام باشم ..
۱۵۳.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.