پارت۱۰
ات ویو
صبح با سردرد خیلی بدی بیدار شدم
بلند شدم لباسمو عوض کردم و رفتم تو اتاق کوک
ات:کوک....کوک پاشو
کوک:صبح بخیر چیزی شده
ات:سرم خیلی درد میکنه
کوک:وایسا الان میام
رفتم یه قرص مسکن اوردم
اینو بخور
ات:این چیه
کوک:قرص مسکنه ولی یه کم خواب آوره
ات
قرص رو خوردم یکم تلخ بود
ات:ممنون
کوک:سرت بهتره
ات:نه
کوک
نشستم روی تخت و کشیدمش تو بغلم و شروع کردم سرشو ماساژ دادن
کوک:بهتره
ات:یکم
کوک:چشماتو ببند تا سرت خوب بشه
ات
چشمامو بستم
سرم یکم بهتر شده بود ولی هنوز درد میکرد
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
کوک ویو
داشتم سرشو ماساژ میدادم که احساس کردم آروم شده
خوابش برده بود گذاشتمش روی تخت و رفتم تو سالن
یک سالی میشه که رفته
دلم براش تنگ شده بود
آروم قطره اشکی از چشمم اومده بود رو با دست پاک کردم
رفتم لباس برداشتم تا آماده بشم
جیمین ویو
امروز سالگرد فوت لاراست
لارا دوست دختر قبلی کوک بود که توی تصادف مرد
ات خیلی شبیه لاراست برای همینم کوک دوستش داره
با اینکه کوک رقیبم هست ولی نباید امروز تنهاش بزارم
آماده شدم و رفتم قبرستون
کوک سر قبر لارا نشسته بود
رفتم و دستمو گذاشتم روی شونش
برگشت بهم نگاه کرد
کوک:هیونگ تو کی اومدی
جیمین :الان
نشستم پیشش و دعا خوندم
صدای گریه کوک که سعی داشت مخفیش کنه ناراحتم میکرد
بغلش کردم
جیمین: هر چقدر میخوای گریه کن خودتو خالی کن
ده دقیقه بعد
کوک آروم شده بود
کوک:هیونگ من دیگه میرم خونه
جیمین:حالش خوبه
کوک:خوبه
جیمین:میدونم وقت مناسبی نیست ولی اینو بدون من ازش نمی گذرم
کوک:همه تلاشتو بکن
اینو گفت و رفت
شرط نداری ولی با کامنتاتون بهم انرژی بدین
صبح با سردرد خیلی بدی بیدار شدم
بلند شدم لباسمو عوض کردم و رفتم تو اتاق کوک
ات:کوک....کوک پاشو
کوک:صبح بخیر چیزی شده
ات:سرم خیلی درد میکنه
کوک:وایسا الان میام
رفتم یه قرص مسکن اوردم
اینو بخور
ات:این چیه
کوک:قرص مسکنه ولی یه کم خواب آوره
ات
قرص رو خوردم یکم تلخ بود
ات:ممنون
کوک:سرت بهتره
ات:نه
کوک
نشستم روی تخت و کشیدمش تو بغلم و شروع کردم سرشو ماساژ دادن
کوک:بهتره
ات:یکم
کوک:چشماتو ببند تا سرت خوب بشه
ات
چشمامو بستم
سرم یکم بهتر شده بود ولی هنوز درد میکرد
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
کوک ویو
داشتم سرشو ماساژ میدادم که احساس کردم آروم شده
خوابش برده بود گذاشتمش روی تخت و رفتم تو سالن
یک سالی میشه که رفته
دلم براش تنگ شده بود
آروم قطره اشکی از چشمم اومده بود رو با دست پاک کردم
رفتم لباس برداشتم تا آماده بشم
جیمین ویو
امروز سالگرد فوت لاراست
لارا دوست دختر قبلی کوک بود که توی تصادف مرد
ات خیلی شبیه لاراست برای همینم کوک دوستش داره
با اینکه کوک رقیبم هست ولی نباید امروز تنهاش بزارم
آماده شدم و رفتم قبرستون
کوک سر قبر لارا نشسته بود
رفتم و دستمو گذاشتم روی شونش
برگشت بهم نگاه کرد
کوک:هیونگ تو کی اومدی
جیمین :الان
نشستم پیشش و دعا خوندم
صدای گریه کوک که سعی داشت مخفیش کنه ناراحتم میکرد
بغلش کردم
جیمین: هر چقدر میخوای گریه کن خودتو خالی کن
ده دقیقه بعد
کوک آروم شده بود
کوک:هیونگ من دیگه میرم خونه
جیمین:حالش خوبه
کوک:خوبه
جیمین:میدونم وقت مناسبی نیست ولی اینو بدون من ازش نمی گذرم
کوک:همه تلاشتو بکن
اینو گفت و رفت
شرط نداری ولی با کامنتاتون بهم انرژی بدین
۲۷.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.