𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸¹
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸¹
chapter②
ات: همون سوپ دیشب هست...
کوک: من که مریض نیستم نمیخوام*کلافه*
ات: دیگه همونه!
کوک: باشه پس همونو بده تو که حرف حالیت نمیشه
ات: چیزی گفتی؟
کوک:*خنده*
کوک بهتر بود.... اما باید زخمشو دوباره شستشو بدم... در ضمن نباید زیاد حرکت کنه برای همین روی کاناپه نشوندمش....
دیگه آخرای سوپ بود... همشو تو کاسه ریختم و به کوک دادم...
موقع خوردن... چشمم بهش بود... با نگاه کردنش قلبم از جاش درمیومد.... ولی.... من نمیتونم عاشق پدرخوندم بشم... اون منو بزرگ کرده... و من شاید خب....
کوک: تو خوردی؟
ات: آره
من شاید....
کوک: چقد؟
ات: یه کاسه دیگه
نمیدونم....
کوک: خوبی؟
ات: اههه آره خوبم*کلافه. کیوت*
کوک:---*پوکر*
شاید من دوسش دارم آره اصلا دوسش دارم!!
ولی با تهیونگ چیکار کنم؟
"بلند شدم... ظرفا رو شستمو دستی به خونه کشیدم...
فکر نکنم امروز هم خدمتکارا بیان... چون هفته پیش به دلیل زخم کوک مرخصی نداشتند... شایدم این هفته دو روز مرخص باشن...
حواسم اصلا نبود که برگشتم تا ماکروویو رو روشن کنم و چیز کیک رو گرم کنم که کوک پشتم بود....
ات: چیه؟
کوک:---
ات: چیهه؟!
نزدیک تر اومد و دستشو دور کمرم حلقه کرد...
ات: هعی کوک چیکار میکنی؟*ترس*
کمی بهم چسبید....
ات: کو..ک ولم کن*کیوت*
کوک: بگو با کیم قرار نمیزاری*بم. خمار*
ات: باشه دیگه قرار نمیزارم
کوک: بگو با کیم قرار نمیزارم
ات: باشه! با کیم... قرار نمیزارم...
ولم کرد.... نفسی تازه کردم و با غرور از کنارش رد شدم...
بهش قول دادم؟
قول دادم با کیم.... تهیونگ... قرار نزارم؟
نمیدونم بتونم سر قولم وایستم... مخصوصا قول همچین آدمایی!
اصلا مثلث عشقی چه کوفتیه؟
ات: اصلا به تو چه آخه کسی نیست بگه چجوری قرار نزارم*زیر لب*
فکر میکردم رفته اما اونجا بود....
کوک: میشنوم*بم*
ات: هییی!.... ببخشید*خجالت*
کوک: ات تو واقعا اونو دوست داری؟ اگه آره خب... من... جلوی عشقتونو نمیگیرم*ناراحت*
ات: نه پسر کی گفته!؟
-وای نه باید لو بدم که دوسش دارم!
ات:آره پسر دوسش دارم!
-نه اینشکلی ازم متنفر میشه؛
ات: یعنی احساسم دو قطبیه!
-ولش کن حرفی نمیزنم....
گند زدم؟
کوک: گند زدی لیدی
ات:*خجالت*
کوک: پس دوسم دا....
دستام لرزید و لیوان شیشه ای دستم افتاد زمین...
کوک: خوبی؟*نگران*
chapter②
ات: همون سوپ دیشب هست...
کوک: من که مریض نیستم نمیخوام*کلافه*
ات: دیگه همونه!
کوک: باشه پس همونو بده تو که حرف حالیت نمیشه
ات: چیزی گفتی؟
کوک:*خنده*
کوک بهتر بود.... اما باید زخمشو دوباره شستشو بدم... در ضمن نباید زیاد حرکت کنه برای همین روی کاناپه نشوندمش....
دیگه آخرای سوپ بود... همشو تو کاسه ریختم و به کوک دادم...
موقع خوردن... چشمم بهش بود... با نگاه کردنش قلبم از جاش درمیومد.... ولی.... من نمیتونم عاشق پدرخوندم بشم... اون منو بزرگ کرده... و من شاید خب....
کوک: تو خوردی؟
ات: آره
من شاید....
کوک: چقد؟
ات: یه کاسه دیگه
نمیدونم....
کوک: خوبی؟
ات: اههه آره خوبم*کلافه. کیوت*
کوک:---*پوکر*
شاید من دوسش دارم آره اصلا دوسش دارم!!
ولی با تهیونگ چیکار کنم؟
"بلند شدم... ظرفا رو شستمو دستی به خونه کشیدم...
فکر نکنم امروز هم خدمتکارا بیان... چون هفته پیش به دلیل زخم کوک مرخصی نداشتند... شایدم این هفته دو روز مرخص باشن...
حواسم اصلا نبود که برگشتم تا ماکروویو رو روشن کنم و چیز کیک رو گرم کنم که کوک پشتم بود....
ات: چیه؟
کوک:---
ات: چیهه؟!
نزدیک تر اومد و دستشو دور کمرم حلقه کرد...
ات: هعی کوک چیکار میکنی؟*ترس*
کمی بهم چسبید....
ات: کو..ک ولم کن*کیوت*
کوک: بگو با کیم قرار نمیزاری*بم. خمار*
ات: باشه دیگه قرار نمیزارم
کوک: بگو با کیم قرار نمیزارم
ات: باشه! با کیم... قرار نمیزارم...
ولم کرد.... نفسی تازه کردم و با غرور از کنارش رد شدم...
بهش قول دادم؟
قول دادم با کیم.... تهیونگ... قرار نزارم؟
نمیدونم بتونم سر قولم وایستم... مخصوصا قول همچین آدمایی!
اصلا مثلث عشقی چه کوفتیه؟
ات: اصلا به تو چه آخه کسی نیست بگه چجوری قرار نزارم*زیر لب*
فکر میکردم رفته اما اونجا بود....
کوک: میشنوم*بم*
ات: هییی!.... ببخشید*خجالت*
کوک: ات تو واقعا اونو دوست داری؟ اگه آره خب... من... جلوی عشقتونو نمیگیرم*ناراحت*
ات: نه پسر کی گفته!؟
-وای نه باید لو بدم که دوسش دارم!
ات:آره پسر دوسش دارم!
-نه اینشکلی ازم متنفر میشه؛
ات: یعنی احساسم دو قطبیه!
-ولش کن حرفی نمیزنم....
گند زدم؟
کوک: گند زدی لیدی
ات:*خجالت*
کوک: پس دوسم دا....
دستام لرزید و لیوان شیشه ای دستم افتاد زمین...
کوک: خوبی؟*نگران*
۱۶.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.