*ات*
*ات*
ات :.....
جیسو : فقد یه سوال داشتم
ات : ب..بفرما
جیسو : یه سرباز داریم اسمش هان هست. خیلی شبیهته...تازه هم فامیل هستید فک کردم نسبتی دارین
با حرفش حس کردم قلبم میخواد از دهنم دربیاد.یعنی...امکان داره...
جیسو: حالت خوبه؟
ات :.....
جیسو : ب نظر باش نسبتی داری. میرم بهش میگم.
ن..نه نگو...چرا نمیتونم حرف بزنم؟...یدفه شکمم درد گرف و چشمام سیاهی میرفت...شاید...بخاطر ضعفه..
کوک : ات...ات حالت خوبه؟
جیسو : سرباز لی هانننننننن
دیگه نفهمیدم چی شد.
...............
چشمامو باز کردم یدفه دیدم هان جلو چشمامه. ناخواسته اشکام ریخت.
هان : هی..حالت خوبه؟
ات :......
هان : رنگت پریده. معلومه ضعف کردی و استرس داشتی. بگم واست غذا بیارن؟
جیسو : من چیزی نگفتم بخدااا فقد درموردتون بهش گفتم خودش حالش بد شد
هان : کامل توضیح بده.
جیسو : خب...خیلی شبیه هم بودین و همفامیل فک کردم نسبتی دارین. تازه گردنبنداتونم شبیهه
هان :*شوکه*
گردنبندمو تو دستش گرفت و بازش کرد. با دیدنش خشمو تو چشماش میتونستم ببینم ولی یه لبخند ترسناک رو صورتش بود
کوک : این...این....
هان :*خنده* نگا نگا..واقعا فکرشو کردی ب خاطر تو نگران شم. عجبا که سرباز برتر شدی...حتی نمیتونی سرپات وایسی. مایه تاسفه واقعا.
ات :......
هان : نگااا میخوای گریه کنی؟ گریه کن! تنها کاری ک دخترای شبه تو انجام میدن گریه کردنه
تهیونگ : هوی هوی..درست باش حرف بزن
هان : دوستاتم یه چندتا اسکل بچه هستن.*خنده*
حس میکنم قلبم داره له میشه...دقیقا زیر پاش..واسش لذت بخشه؟
کوک : میکشمت
كوک رف سمتش خواست بهش مشت بزنه ولی هان دستشو گرف و پیچوند...هنوزم داشت میخندید
جیمین : این روانیه..
شاید باید یه طور دیگ حلش کنیم. توی این مدت خیلی دلسوزی کردم. خیلی....همه هم ازش سو استفاده میکردن. بلند شدم و شنلمو در اوردم دادم دست تهیونگ.
تهیونگ : ا...ات
ات : عقلتو شستن
هان : هوم؟ داری عدا شجاعارو درمیاری. ماهی خوردی فاز کوسه برندار
جیمین : الان این تیکه کلام ات رو استفاده کرد؟
هان : هوم؟
ات : *لبخند*
شرایط پارت بعد
100 کامنت
100 لایک
ات :.....
جیسو : فقد یه سوال داشتم
ات : ب..بفرما
جیسو : یه سرباز داریم اسمش هان هست. خیلی شبیهته...تازه هم فامیل هستید فک کردم نسبتی دارین
با حرفش حس کردم قلبم میخواد از دهنم دربیاد.یعنی...امکان داره...
جیسو: حالت خوبه؟
ات :.....
جیسو : ب نظر باش نسبتی داری. میرم بهش میگم.
ن..نه نگو...چرا نمیتونم حرف بزنم؟...یدفه شکمم درد گرف و چشمام سیاهی میرفت...شاید...بخاطر ضعفه..
کوک : ات...ات حالت خوبه؟
جیسو : سرباز لی هانننننننن
دیگه نفهمیدم چی شد.
...............
چشمامو باز کردم یدفه دیدم هان جلو چشمامه. ناخواسته اشکام ریخت.
هان : هی..حالت خوبه؟
ات :......
هان : رنگت پریده. معلومه ضعف کردی و استرس داشتی. بگم واست غذا بیارن؟
جیسو : من چیزی نگفتم بخدااا فقد درموردتون بهش گفتم خودش حالش بد شد
هان : کامل توضیح بده.
جیسو : خب...خیلی شبیه هم بودین و همفامیل فک کردم نسبتی دارین. تازه گردنبنداتونم شبیهه
هان :*شوکه*
گردنبندمو تو دستش گرفت و بازش کرد. با دیدنش خشمو تو چشماش میتونستم ببینم ولی یه لبخند ترسناک رو صورتش بود
کوک : این...این....
هان :*خنده* نگا نگا..واقعا فکرشو کردی ب خاطر تو نگران شم. عجبا که سرباز برتر شدی...حتی نمیتونی سرپات وایسی. مایه تاسفه واقعا.
ات :......
هان : نگااا میخوای گریه کنی؟ گریه کن! تنها کاری ک دخترای شبه تو انجام میدن گریه کردنه
تهیونگ : هوی هوی..درست باش حرف بزن
هان : دوستاتم یه چندتا اسکل بچه هستن.*خنده*
حس میکنم قلبم داره له میشه...دقیقا زیر پاش..واسش لذت بخشه؟
کوک : میکشمت
كوک رف سمتش خواست بهش مشت بزنه ولی هان دستشو گرف و پیچوند...هنوزم داشت میخندید
جیمین : این روانیه..
شاید باید یه طور دیگ حلش کنیم. توی این مدت خیلی دلسوزی کردم. خیلی....همه هم ازش سو استفاده میکردن. بلند شدم و شنلمو در اوردم دادم دست تهیونگ.
تهیونگ : ا...ات
ات : عقلتو شستن
هان : هوم؟ داری عدا شجاعارو درمیاری. ماهی خوردی فاز کوسه برندار
جیمین : الان این تیکه کلام ات رو استفاده کرد؟
هان : هوم؟
ات : *لبخند*
شرایط پارت بعد
100 کامنت
100 لایک
۷۴.۶k
۲۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.