(وقتی مریضی... درخواستی)
جونگین تو تمرین
دنس بود و پیامی بهت فرستاد:«میتونم بعد تمرین بیام دیدنت؟ »
جوابی از سوی تو دریافت نکرد و 1 ساعت بعد پیام دیگه ای برات فرستاد:«الو؟ ا/ت؟ چرا جواب نمیدی؟ »
بعد چندین دقیقه دیگه جوابشو دادی:«ببخشید خواب بودم. میتونی بیای ولی مریض شدم و حالم خوب نیست. میدونم به زودی قراره اجرا داشته باشی و نمیخوام توهم مریض بشی»
جوابی به پیامت نداد. نفستو به بیرون فرستادی و دوباره روی مبل دراز کشیدی که نیم ساعت بعد صدای زنگ در رو شنیدی و با بی حالی بدون اینکه ببینی پشت در کیه در رو باز کردی و با قیافه نگران جونگین روبرو شدی که کیسه بزرگی دستش بود.
«جونگین چی شده؟ چرا اومدی ؟ توهم مریض میشی»
بدون مقدمه ای وارد خونه شد و کیسه رو بهت نشون داد.
«نمیدونستم چی نیاز داری بخاطر اون هرچی بود رو خریدم... »
بدون اینکه اجازه بدی حرفشو تموم کنه پریدی بغلش و سرتو رو سینش گذاشتی و دستتو دور کمرش حلقه کردی. تعجب کرد که چرا یهویی بغلش کردی.
«ا/ت؟»
« این که بزودی اجرا داری و حتی ممکنه مریض بشی با این حال به دیدنم اومدی...این خیلی برام با ارزش بود ، خیلی ممنونم جونگین»
لبخندی زد و تورو درحالی که درون اغوشش بودی بلند کرد که خنده ای از سوی تو تحویل گرفت.
«هرکاری برای رضایت تو میکنم عشق من... »
دنس بود و پیامی بهت فرستاد:«میتونم بعد تمرین بیام دیدنت؟ »
جوابی از سوی تو دریافت نکرد و 1 ساعت بعد پیام دیگه ای برات فرستاد:«الو؟ ا/ت؟ چرا جواب نمیدی؟ »
بعد چندین دقیقه دیگه جوابشو دادی:«ببخشید خواب بودم. میتونی بیای ولی مریض شدم و حالم خوب نیست. میدونم به زودی قراره اجرا داشته باشی و نمیخوام توهم مریض بشی»
جوابی به پیامت نداد. نفستو به بیرون فرستادی و دوباره روی مبل دراز کشیدی که نیم ساعت بعد صدای زنگ در رو شنیدی و با بی حالی بدون اینکه ببینی پشت در کیه در رو باز کردی و با قیافه نگران جونگین روبرو شدی که کیسه بزرگی دستش بود.
«جونگین چی شده؟ چرا اومدی ؟ توهم مریض میشی»
بدون مقدمه ای وارد خونه شد و کیسه رو بهت نشون داد.
«نمیدونستم چی نیاز داری بخاطر اون هرچی بود رو خریدم... »
بدون اینکه اجازه بدی حرفشو تموم کنه پریدی بغلش و سرتو رو سینش گذاشتی و دستتو دور کمرش حلقه کردی. تعجب کرد که چرا یهویی بغلش کردی.
«ا/ت؟»
« این که بزودی اجرا داری و حتی ممکنه مریض بشی با این حال به دیدنم اومدی...این خیلی برام با ارزش بود ، خیلی ممنونم جونگین»
لبخندی زد و تورو درحالی که درون اغوشش بودی بلند کرد که خنده ای از سوی تو تحویل گرفت.
«هرکاری برای رضایت تو میکنم عشق من... »
۷۵۵
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.