part 12 asir dozdone daryaee(اسیر دزدان دریایی)
- کی پائین منتظرمه ؟
+ پدرتون ، مین یون چول و پسرش
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم
- پیراهن گلبهیم رو حاضر کنین تا بیام
از زبان یونگی :
نفهمیدم ا/ت کی رفت اما پیراهن خیس و کثیفم کنار تخت نشون میداد که خیلی وقت نیست رفته. پیراهنمو بلند کردمو با دیدن وضعیتش آهم بلند شد.
دختره چموش ببین چه به روز بهترین پیراهنم آورده .
پنجره های اتاقو باز کردم تا هوای تازه بیاد
زنگ خدمتکار هارو زدم و وقتی اومد جلو در بهش گفتم وان آب داغ میخوام
تا قبل از ساعت 9 آماده و پر انرژی خودمو به میز صبحانه رسوندم
اما از ا/ت خبری نبود
رابرت آدامز پرسید
- دیشب با ا/ت صحبت کردین ؟ نتیجه چی شد ؟
خاطرات دیشب تو ذهنم مرور شد و گفتم
- بله... شب خوبی بود ... بانو بلاخره موافقت کردن
+ جدی ؟ ا/ت موافقت کرد ؟
با غرور گفتم
- بله ... میخواستم تو اولین فرصت ازتون بخوام برنامه این ازدواجو تنظیم کنیم
پدر و رابرت آدامز سر تکون دادن
قیافه ا/ت وقتی بفهمه از طرفش جواب دادم دیدنی میشه ...
اما نمیتونه از دستم در بره ...مخصوصا با چیزی که دیشب دیدم
حاضرم نصف دارائیم رو بدم اما ا/ت رو مال خودم کنم
بعد از صبحانه رابرت آدامز گفت
- از اونجایی که مسافت زیادی بین ماست شاید بهتر باشه تو اینجا بمونی یونگی تا مدت کوتاهی برای نامزدی سپری بشه
پدر گفت
- یونگی دست راست من تو سفر هاست ... نمیتونم بدون اون همه کارهارو اداره کنم ... چطوره تو این سفر دریایی که با هم داریم ا/ت هم همراه ما باشه ... اینجوری پایان سفر میتونن ازدواج کنن
با فکر به اینکه تو کشتی چقدر میتونم از حضور سوفیا لذت ببرم داغ شدم .
رابرت آدامز گفت
- اوه نه ... یه زن رو کشتی خیلی سخته ...
سریع گفتم
- کشتی ما قبلا پذیرای خانم ها بوده و امکانات کافی برای اونا داریم
رابرت آدامز مردد گفت
- بهتره در این مورد خود ا/ت تصمیم بگیره
از زبان ا/ت :
انقدر سریع آماده شده بودم که صورتم کاملا سرخ شده بود
تو پله ها چندتا نفس عمق کشیدم تا آروم شم اما انگار بوی بدن یونگی ریه هامو پر کرده بودو حتی نفس کشیدنم هم منو یاد دیشب مینداخت
با یادآوری دیشب دوباره بدنم داغ شد .
باورم نمیشد دیشب تن به اون کار ها دادم
چنتا نفس منظم کشیدم تا آروم شم و وارد دفتر کار پدر شدم
چون چیزی نخورده بودم احساس ضعف داشتم
اما بخاطر استرس میل به غذا هم نداشتم
با ورودم همه برگشتن سمتم و پدر سریع گفت
- ا/ت ... کجایی تو دختر ...
+ سلام ... ببخشید دیشب خیلی بد خوابیدم
با این حرفم دیوید لبخند شیطانی زد و نگاهش رو بدنم چرخید
میدونستم دیشب بهش بد نگذشته
مین یون چول گفت
- دخترم ... بیا پیش من بشین ... این تصمیمی سختیه ... میخوام مطمئن باشی از حرفی که میزنی
سوالی نگاهم بین پدر و مین یون چول چرخید
- چه تصمیمی ؟
نشستم و پدر گفت
- یونگی گفت شما دیشب با هم به توافق رسیدین و با توجه به شرایط پیش اومده دوران نامزدیتون رو ...
گفته ما به توافق رسیدیم؟... پسره پر رو؟(ذهن ا/ت) . با اخم نگاهش کردم و خواستم مخالفت صریح خودمو اعلام کنم که ادامه جمله پدر ساکتم کرد .
- دوران نامزدیتون این سفر دریایی از انگلستان به کره باشه و تو کره هم میتونین برای جشن ازدواج تصمیم بگیرین.
سفر دریایی ... آرزوی من ... ماجرا جویی ... تمام آرزوها و خیالات شبانه ام جلو چشمم مررو شد
دریای آبی و بی انتها ... اما یهو با چهره یونگی همه از سرم پرید
چرا همیشه برای رسیدن به آرزوهام باید یه مانع وجود داشته باشه
پدر نشست. سوالی نگاهم کرد و گفت
- خب ا/ت ... به نظرت از پس این سفر بر میای ؟ یا ترجیح میدی این نامزدی رو بذاریم برای پایان این سفر و وقتی که مین یون چول و یونگی میتونن برای مدتی تو انگلیس بمونن ؟
آماده بودم تا به پدر بگم این ازدواج شدنی نیست که فکری به سرم زد...
ادمین : شاید امشب یه تک پارتی بزارم ، بگید از کی باشه؟🌚
+ پدرتون ، مین یون چول و پسرش
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم
- پیراهن گلبهیم رو حاضر کنین تا بیام
از زبان یونگی :
نفهمیدم ا/ت کی رفت اما پیراهن خیس و کثیفم کنار تخت نشون میداد که خیلی وقت نیست رفته. پیراهنمو بلند کردمو با دیدن وضعیتش آهم بلند شد.
دختره چموش ببین چه به روز بهترین پیراهنم آورده .
پنجره های اتاقو باز کردم تا هوای تازه بیاد
زنگ خدمتکار هارو زدم و وقتی اومد جلو در بهش گفتم وان آب داغ میخوام
تا قبل از ساعت 9 آماده و پر انرژی خودمو به میز صبحانه رسوندم
اما از ا/ت خبری نبود
رابرت آدامز پرسید
- دیشب با ا/ت صحبت کردین ؟ نتیجه چی شد ؟
خاطرات دیشب تو ذهنم مرور شد و گفتم
- بله... شب خوبی بود ... بانو بلاخره موافقت کردن
+ جدی ؟ ا/ت موافقت کرد ؟
با غرور گفتم
- بله ... میخواستم تو اولین فرصت ازتون بخوام برنامه این ازدواجو تنظیم کنیم
پدر و رابرت آدامز سر تکون دادن
قیافه ا/ت وقتی بفهمه از طرفش جواب دادم دیدنی میشه ...
اما نمیتونه از دستم در بره ...مخصوصا با چیزی که دیشب دیدم
حاضرم نصف دارائیم رو بدم اما ا/ت رو مال خودم کنم
بعد از صبحانه رابرت آدامز گفت
- از اونجایی که مسافت زیادی بین ماست شاید بهتر باشه تو اینجا بمونی یونگی تا مدت کوتاهی برای نامزدی سپری بشه
پدر گفت
- یونگی دست راست من تو سفر هاست ... نمیتونم بدون اون همه کارهارو اداره کنم ... چطوره تو این سفر دریایی که با هم داریم ا/ت هم همراه ما باشه ... اینجوری پایان سفر میتونن ازدواج کنن
با فکر به اینکه تو کشتی چقدر میتونم از حضور سوفیا لذت ببرم داغ شدم .
رابرت آدامز گفت
- اوه نه ... یه زن رو کشتی خیلی سخته ...
سریع گفتم
- کشتی ما قبلا پذیرای خانم ها بوده و امکانات کافی برای اونا داریم
رابرت آدامز مردد گفت
- بهتره در این مورد خود ا/ت تصمیم بگیره
از زبان ا/ت :
انقدر سریع آماده شده بودم که صورتم کاملا سرخ شده بود
تو پله ها چندتا نفس عمق کشیدم تا آروم شم اما انگار بوی بدن یونگی ریه هامو پر کرده بودو حتی نفس کشیدنم هم منو یاد دیشب مینداخت
با یادآوری دیشب دوباره بدنم داغ شد .
باورم نمیشد دیشب تن به اون کار ها دادم
چنتا نفس منظم کشیدم تا آروم شم و وارد دفتر کار پدر شدم
چون چیزی نخورده بودم احساس ضعف داشتم
اما بخاطر استرس میل به غذا هم نداشتم
با ورودم همه برگشتن سمتم و پدر سریع گفت
- ا/ت ... کجایی تو دختر ...
+ سلام ... ببخشید دیشب خیلی بد خوابیدم
با این حرفم دیوید لبخند شیطانی زد و نگاهش رو بدنم چرخید
میدونستم دیشب بهش بد نگذشته
مین یون چول گفت
- دخترم ... بیا پیش من بشین ... این تصمیمی سختیه ... میخوام مطمئن باشی از حرفی که میزنی
سوالی نگاهم بین پدر و مین یون چول چرخید
- چه تصمیمی ؟
نشستم و پدر گفت
- یونگی گفت شما دیشب با هم به توافق رسیدین و با توجه به شرایط پیش اومده دوران نامزدیتون رو ...
گفته ما به توافق رسیدیم؟... پسره پر رو؟(ذهن ا/ت) . با اخم نگاهش کردم و خواستم مخالفت صریح خودمو اعلام کنم که ادامه جمله پدر ساکتم کرد .
- دوران نامزدیتون این سفر دریایی از انگلستان به کره باشه و تو کره هم میتونین برای جشن ازدواج تصمیم بگیرین.
سفر دریایی ... آرزوی من ... ماجرا جویی ... تمام آرزوها و خیالات شبانه ام جلو چشمم مررو شد
دریای آبی و بی انتها ... اما یهو با چهره یونگی همه از سرم پرید
چرا همیشه برای رسیدن به آرزوهام باید یه مانع وجود داشته باشه
پدر نشست. سوالی نگاهم کرد و گفت
- خب ا/ت ... به نظرت از پس این سفر بر میای ؟ یا ترجیح میدی این نامزدی رو بذاریم برای پایان این سفر و وقتی که مین یون چول و یونگی میتونن برای مدتی تو انگلیس بمونن ؟
آماده بودم تا به پدر بگم این ازدواج شدنی نیست که فکری به سرم زد...
ادمین : شاید امشب یه تک پارتی بزارم ، بگید از کی باشه؟🌚
۸.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.