هم خونه ی جدیدم اوبانای پارت ۱
از زبان میتسوری:
توی خونه سرم توی گوشی بود شنیدم صدای در زدن میاد
رفتم دیدم اوبانای بود نفسش بالا نمی اومد درو باز کردم هنوز نفس نفس میزد پرسیدم چی شده سریع درو بست و قفل کرد
نفسش بالا اومد گفت افتادن دنبالش بعید نبود نفس نفس میزد ۵تا خیابون دویده بود
گفت:خونه ی همه دور بود یادم افتاد اینجایی اومدم اینجا
هنوز تعجب کرده بودم اوبانای از پنجره دیدشون که اومدن و آیفون طبقه ی من رو زدن
گوشی آیفون رو برداشتم
یه مرد گنده و با یه هائوری چهار خونه ی آبی و سفید تانجیرو نبود چون اون مرد حدود۲۸سالش بود
گفت که:شما یه پسر حدود۲۰ساله با هائوری راه راه سیاه سفید قد بلند ندیدید
گفتم نه ندیدم
اوبانای خیالش راحت شد گذاشتم تا وقتی که یادشون بره
گفتم:من هائوری اضافه چند تا دارم خاستی بری ییرون یکی رو بپوش که متوجه نشن
چند تا هائوری نشونش دادن یکی هم رنگ هائوری خودش بود ولی یکم رنگش فرق داشت
اوبانای گفت:خوبه
یکی دیگه ساده ی قرمز بود
خلاصه که فعلا هنوز نگرانه
...ادامه دارد
توی خونه سرم توی گوشی بود شنیدم صدای در زدن میاد
رفتم دیدم اوبانای بود نفسش بالا نمی اومد درو باز کردم هنوز نفس نفس میزد پرسیدم چی شده سریع درو بست و قفل کرد
نفسش بالا اومد گفت افتادن دنبالش بعید نبود نفس نفس میزد ۵تا خیابون دویده بود
گفت:خونه ی همه دور بود یادم افتاد اینجایی اومدم اینجا
هنوز تعجب کرده بودم اوبانای از پنجره دیدشون که اومدن و آیفون طبقه ی من رو زدن
گوشی آیفون رو برداشتم
یه مرد گنده و با یه هائوری چهار خونه ی آبی و سفید تانجیرو نبود چون اون مرد حدود۲۸سالش بود
گفت که:شما یه پسر حدود۲۰ساله با هائوری راه راه سیاه سفید قد بلند ندیدید
گفتم نه ندیدم
اوبانای خیالش راحت شد گذاشتم تا وقتی که یادشون بره
گفتم:من هائوری اضافه چند تا دارم خاستی بری ییرون یکی رو بپوش که متوجه نشن
چند تا هائوری نشونش دادن یکی هم رنگ هائوری خودش بود ولی یکم رنگش فرق داشت
اوبانای گفت:خوبه
یکی دیگه ساده ی قرمز بود
خلاصه که فعلا هنوز نگرانه
...ادامه دارد
۳.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.