پارت پنجم
پارت پنجم
little angel
ویو ا/ت
باورم نمیشه حاملم ولی بخاطر اینکه مطمئن باشن میخوان ببرنم بیمارستان
ویو تهیونگ
باورم نمیشه ا/ت باردار بود برای اینکه خوب بفهمیم به اسرار پدرم داریم میریم بیمارستان
ویو لایلا
هه پس دختره بارداره هوم خیلی خوبه
گوشیم زنگ خورد با اسمی که روی صفحه بود برداشتم
لایلا: الو
رانگ: چطوری بیب ؟
لایلا: هه ... خوبم تو چی؟
رانگ: صدا تو شنیدم بهترم شدم
لایلا: کارات برو بگو(سرد)
رانگ : نچ نچ قرارمون یادت رفته بیب؟
لایلا:نه یادم نرفته خیلی هم خوب میدونم
رانگ :خوبه راستی کیم میخواد سهام شرکت رو ببره بالا نظرت چیه باهاش همکاری کنم
لایلا :هوم ... خوبه میتونیم خوب پولاشو بالا بکشیم
رانگ: چی تو سرت میگذره موش کوچولو؟
لایلا:هه بهت میگم (پوزخند صدا دار)
رانگ :فردا ساعت ۷ جایه همیشگی باش
لایلا:اوکیه
قطع کرد......
____
ویو بیمارستان
دکتر چان: خب طبق نتایج آزمایش خانم ا/ت یک هفتس که باردارن تبریک میگم آقای کیم
ارباب: ممنون دکتر چان
دکتر چان :انجام وظیفه بود
خانم کیم:وییی ا/ت الان یه نینی کوچولو تو دلته
ویو ا/ت
از یه طرف ناراحت بودم از یه طرف خوشحال که دست کسی و رو شکمم احساس کردم برگشتم دست خانم کیم بود
خانم کیم:وییی خدا
تهیونگ ببین داری بابا میشی قراره یه نینی کوچولو بیاد
ویو کیم
تو فکر بودم که مامان شروع کرد حرف زد گونه ها ا/ت سرخ شده بود کیوت بود آدم دلش میخواست بخورتش چی داری میگی تهیونگ خودت رو جمع کن تو لایلا رو داری
تهیونگ: ها... اره مامان
ارباب: پاشید بریم
خانم کیم ا/ت دستت رو بده به من بلند شو
دستم رو دادم بلند شدم رفتیم داخل ماشین
________
(ساعت ۱۰شب عمارت کیم)
ویو ا/ت رفتم حموم موهام رو خشک کردم لباس پوشیدم رو تخت دراز کشیدم دستم رو گذاشتم رو شکمم احساس خوبی داشتم
که یهو
بینا:ا/تتتتتت( با داد)
اومد محکم بغلم کرد
ا/ت:اییییی کثافت من باردارم هااا
بینا:آخ ببخشید ویییی خیلی ذوق دارم میخوام اون کوچولو رو ببینم از دستای کوچولوش بگیرم(ذوق)
ا/ت
از حرف زدنش خندم گرفت
بینا: چرا میخندی (تعجب کمی اخم)
ا/ت:,از طرز حرف زدنت
بینا خب راست میگم (با افتخار)
شرط
لایک:۶
little angel
ویو ا/ت
باورم نمیشه حاملم ولی بخاطر اینکه مطمئن باشن میخوان ببرنم بیمارستان
ویو تهیونگ
باورم نمیشه ا/ت باردار بود برای اینکه خوب بفهمیم به اسرار پدرم داریم میریم بیمارستان
ویو لایلا
هه پس دختره بارداره هوم خیلی خوبه
گوشیم زنگ خورد با اسمی که روی صفحه بود برداشتم
لایلا: الو
رانگ: چطوری بیب ؟
لایلا: هه ... خوبم تو چی؟
رانگ: صدا تو شنیدم بهترم شدم
لایلا: کارات برو بگو(سرد)
رانگ : نچ نچ قرارمون یادت رفته بیب؟
لایلا:نه یادم نرفته خیلی هم خوب میدونم
رانگ :خوبه راستی کیم میخواد سهام شرکت رو ببره بالا نظرت چیه باهاش همکاری کنم
لایلا :هوم ... خوبه میتونیم خوب پولاشو بالا بکشیم
رانگ: چی تو سرت میگذره موش کوچولو؟
لایلا:هه بهت میگم (پوزخند صدا دار)
رانگ :فردا ساعت ۷ جایه همیشگی باش
لایلا:اوکیه
قطع کرد......
____
ویو بیمارستان
دکتر چان: خب طبق نتایج آزمایش خانم ا/ت یک هفتس که باردارن تبریک میگم آقای کیم
ارباب: ممنون دکتر چان
دکتر چان :انجام وظیفه بود
خانم کیم:وییی ا/ت الان یه نینی کوچولو تو دلته
ویو ا/ت
از یه طرف ناراحت بودم از یه طرف خوشحال که دست کسی و رو شکمم احساس کردم برگشتم دست خانم کیم بود
خانم کیم:وییی خدا
تهیونگ ببین داری بابا میشی قراره یه نینی کوچولو بیاد
ویو کیم
تو فکر بودم که مامان شروع کرد حرف زد گونه ها ا/ت سرخ شده بود کیوت بود آدم دلش میخواست بخورتش چی داری میگی تهیونگ خودت رو جمع کن تو لایلا رو داری
تهیونگ: ها... اره مامان
ارباب: پاشید بریم
خانم کیم ا/ت دستت رو بده به من بلند شو
دستم رو دادم بلند شدم رفتیم داخل ماشین
________
(ساعت ۱۰شب عمارت کیم)
ویو ا/ت رفتم حموم موهام رو خشک کردم لباس پوشیدم رو تخت دراز کشیدم دستم رو گذاشتم رو شکمم احساس خوبی داشتم
که یهو
بینا:ا/تتتتتت( با داد)
اومد محکم بغلم کرد
ا/ت:اییییی کثافت من باردارم هااا
بینا:آخ ببخشید ویییی خیلی ذوق دارم میخوام اون کوچولو رو ببینم از دستای کوچولوش بگیرم(ذوق)
ا/ت
از حرف زدنش خندم گرفت
بینا: چرا میخندی (تعجب کمی اخم)
ا/ت:,از طرز حرف زدنت
بینا خب راست میگم (با افتخار)
شرط
لایک:۶
۱۷.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.