~•فرشته من•~
Part1
از زبان ا/ت-
با صدای الارم ساعت بیدار شدم ساعت ۷:۰۰ بود و من باید ساعت ۸:۰۰ بیمارستان باشم ( ایشون تو بیمارستان روانی دکتره) از تخت عزیزم دل کندم و رفتم دستشویی کارمو کردم و بعد صورتمو شستم و مسواک زدم بعد اومدم بیرون و جلو میز اینه نشستم و روتین پوستیمو انجام دارم
ا/ت رو به خودش تو اینه : چرا انقد خوشگلی تو دختر ها؟
وقتی اینو گفتم زدم زیر خنده و از جلو میز بلند شدمو یه لباسیقه اسکی شیری و کت و شلوار پارچه ای خاکستری ( اسلاید دوم) پوشیدم و موهای نسبتا بلندمو ( تا بازوشه) شونه کردمو باز گذاشتم بعد کلید خونه و سوئیچ ماشینو برداشتم و از خونه زدم بیرون
• بیمارستان •
ماشینو پارک کردم و پیاده شدم همین که وارد بیستان شدم پرستار جو اومد طرفم
پرستار جو : خانم ا/ف یه بیمار اوردن به نظر میرسه توهم زده باشه فقط شما میتونین بررسیش کنین خیلی داد و بیداد میکنه
تعجب نکردم دیگه عادی شده
کتمو در اوردم و روپوشمو پوشیدم و رفتم تو دفترم
یه مرد میان سال که به نظر ۳۵ تا ۴۰ سال سن داشت
مرده: مطمئنم دیدمش باور کنین قسم میخورم • نسبتا داد •
ا/ت : اقا ازتون خواهش میکنم اروم باشید و کامل برام توضیح بدید
مرده یکم اروم شد و نشست رو صندلی رو به روی میز•
مرده: امروز صبح حدودا موقع طلوع خورشید.... رفتم تو بالکن خونم تا یکم هوا بخورم و بعد برم سر کار... ولی چیزی که دیدم منو رسوند به اینجا
ا/ت جدی تر: چی دیدید؟
مرده: یه پسر جوون رو پشت بوم یه خونه نشسته بود... بعد یه مدت کوتاه یهو بال در اورد! بالاش مثل بال فرشته بود بعد اون شروع کرد به پرواز دور شد!
مغز ا/ت: طرف اصل توهمی عه:/
ا/ت: خیله خب من حرفتونو قبول دارم پس لطفا برید و این قرص رو مصرف کنید باعث بهبودیتون میشه
نسخه رو تجویز کردم و دادم بهش که یکی در زد
ا/ت: بفرمایید
بعد یه پسر جوون اروم اومد تو
•••: سلام وقتتون بخیر ببخشید پدرم گاهی به خاتر کم خوابی توهم میزنه اگه ممکنه اومدم ببرمش
و دستشو گذاشت رو شونه اون مرد ولی یهو داد مرده در اومد
مرده: ااا خانم دکتر این همونیه کع گفتم خودشه همون پسرس
که اون پسر دست مردو گرفت سعی کرد ببرتش
پسره: پدر من اروم باش چرا چرت و پرت میگی بیا بریم
و اون مردو برد...
فلش بک •••
خدا: میدونی که یه نفر متوجه فرشته بودنت شده؟
جیمین اروم یه لبخند کیوت زد: اوهوم الان باید چیکار کنم؟
خدا: بیارش اینجا... من اون بخش از خاطره اش که مربوط به اون زمانه پاک میکنم... جیمین کسی نباید هویتتو بدونه.. بیشتر مراقب باش فرزندم
جیمین: چشم....
پایان فلش بک•••
از زبان جیمین-
هووف جون به لب شدم کم مونده بود بدبخت شم خطر از بیخ گوشم رد شد وایی
•"•: جیمیننننن
جیمین: کوک تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه الان نباید تو بهشت در حال اموزش دیدن باشی؟
کوک: وایی هیونگ کسس نمیتونه شدت تمرینات نامجونو تحمل کنه همه فرار کردن
جیمین: اوهوم طبیعیه
ان سو ا/ت-
روز عجیبی بود بهتره برگردم خونه
باپرستار جو و چندا از دکترا خدافضی کردم و رفتم خونه چون هوا خوب بود پیاده رفتم که تو راه....
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
بلاخره پارت اولو تموم کردم
شرط ام دارم
۱۵ تا لایک
۵ تا کامنت
خب دیگه فعلا
از زبان ا/ت-
با صدای الارم ساعت بیدار شدم ساعت ۷:۰۰ بود و من باید ساعت ۸:۰۰ بیمارستان باشم ( ایشون تو بیمارستان روانی دکتره) از تخت عزیزم دل کندم و رفتم دستشویی کارمو کردم و بعد صورتمو شستم و مسواک زدم بعد اومدم بیرون و جلو میز اینه نشستم و روتین پوستیمو انجام دارم
ا/ت رو به خودش تو اینه : چرا انقد خوشگلی تو دختر ها؟
وقتی اینو گفتم زدم زیر خنده و از جلو میز بلند شدمو یه لباسیقه اسکی شیری و کت و شلوار پارچه ای خاکستری ( اسلاید دوم) پوشیدم و موهای نسبتا بلندمو ( تا بازوشه) شونه کردمو باز گذاشتم بعد کلید خونه و سوئیچ ماشینو برداشتم و از خونه زدم بیرون
• بیمارستان •
ماشینو پارک کردم و پیاده شدم همین که وارد بیستان شدم پرستار جو اومد طرفم
پرستار جو : خانم ا/ف یه بیمار اوردن به نظر میرسه توهم زده باشه فقط شما میتونین بررسیش کنین خیلی داد و بیداد میکنه
تعجب نکردم دیگه عادی شده
کتمو در اوردم و روپوشمو پوشیدم و رفتم تو دفترم
یه مرد میان سال که به نظر ۳۵ تا ۴۰ سال سن داشت
مرده: مطمئنم دیدمش باور کنین قسم میخورم • نسبتا داد •
ا/ت : اقا ازتون خواهش میکنم اروم باشید و کامل برام توضیح بدید
مرده یکم اروم شد و نشست رو صندلی رو به روی میز•
مرده: امروز صبح حدودا موقع طلوع خورشید.... رفتم تو بالکن خونم تا یکم هوا بخورم و بعد برم سر کار... ولی چیزی که دیدم منو رسوند به اینجا
ا/ت جدی تر: چی دیدید؟
مرده: یه پسر جوون رو پشت بوم یه خونه نشسته بود... بعد یه مدت کوتاه یهو بال در اورد! بالاش مثل بال فرشته بود بعد اون شروع کرد به پرواز دور شد!
مغز ا/ت: طرف اصل توهمی عه:/
ا/ت: خیله خب من حرفتونو قبول دارم پس لطفا برید و این قرص رو مصرف کنید باعث بهبودیتون میشه
نسخه رو تجویز کردم و دادم بهش که یکی در زد
ا/ت: بفرمایید
بعد یه پسر جوون اروم اومد تو
•••: سلام وقتتون بخیر ببخشید پدرم گاهی به خاتر کم خوابی توهم میزنه اگه ممکنه اومدم ببرمش
و دستشو گذاشت رو شونه اون مرد ولی یهو داد مرده در اومد
مرده: ااا خانم دکتر این همونیه کع گفتم خودشه همون پسرس
که اون پسر دست مردو گرفت سعی کرد ببرتش
پسره: پدر من اروم باش چرا چرت و پرت میگی بیا بریم
و اون مردو برد...
فلش بک •••
خدا: میدونی که یه نفر متوجه فرشته بودنت شده؟
جیمین اروم یه لبخند کیوت زد: اوهوم الان باید چیکار کنم؟
خدا: بیارش اینجا... من اون بخش از خاطره اش که مربوط به اون زمانه پاک میکنم... جیمین کسی نباید هویتتو بدونه.. بیشتر مراقب باش فرزندم
جیمین: چشم....
پایان فلش بک•••
از زبان جیمین-
هووف جون به لب شدم کم مونده بود بدبخت شم خطر از بیخ گوشم رد شد وایی
•"•: جیمیننننن
جیمین: کوک تو اینجا چیکار میکنی؟ مگه الان نباید تو بهشت در حال اموزش دیدن باشی؟
کوک: وایی هیونگ کسس نمیتونه شدت تمرینات نامجونو تحمل کنه همه فرار کردن
جیمین: اوهوم طبیعیه
ان سو ا/ت-
روز عجیبی بود بهتره برگردم خونه
باپرستار جو و چندا از دکترا خدافضی کردم و رفتم خونه چون هوا خوب بود پیاده رفتم که تو راه....
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
بلاخره پارت اولو تموم کردم
شرط ام دارم
۱۵ تا لایک
۵ تا کامنت
خب دیگه فعلا
۶.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.