با صدای کوک به خودش اومد
با صدای کوک به خودش اومد
-چرا جوابمو نمیدی..ده بار صدات کردم
+اوه..ببخشید..حواسم نبود..
میخواست بره که کوک دو دستی از بازوش گرفت...
-شنیدم..
+چیو؟!
-داشتی حرف میزدی..
برگشت سمت کوک..اومد نزدیک و با انگشتش آروم رو دماغ کوک زد
+فوضولی نکن..
کوک اوهومی گفت و..
-چیشده بود خب؟!خیلی شوکه شده بودی
+پدرم قراره بیاد...زیاد باهاش رابطه خوبی ندارم..سر همین دلم نمیخواست بیاد
-خب...جیمین از کجا فهمیده؟!
+با پدرم رابطش بهتره...از بچگی باهم بودیم..هرزگاهی حس میکردم جیمین بچشه و من بچه یکی دیگم...
کوک نفس عمیقی کشید که تهیونگ اومد بغلش کرد...یه جورایی تو بغلش کوک رو چلوند..
-دستت خوبه؟!
دستش رو آورد بالا...
+آره...اینم باز میکنم هوا بخوره بهتره!
لبخندی زدن و..
+فکر کنم برای دیدن پدرم باید بیای!
-م..من؟!برای چی؟!
+برای چی نداره...چرا استرس گرفتی؟
-میدونه گرایشتو؟!اگه منو ببینه و بگه نباید دیگه باهم باشیم؟؟اگه ازم خوشش نیاد اگه..
همش داشت با اگه حرف میزد که...
+خبر داره...میدونه گرایشم چیه..نگران نباش
گفت با دستش گونه کوک رو نوازش کرد..
(بیست مین بعد ویو هردو)
نشسته بودن رو مبل و ساکت بودن..
هردو پکر بودن..
-کی باید بریم پیش پدرت؟!
نفسی گرفت
+نمیدونم...باید بهش زنگ بزنم الان
با استرسی که داشت گوشیش رو برداشت و بعد کلی گشتن شماره پدرش رو پیدا کرد
*بوق اول
*بوق دوم
*بوق سوم...
بلاخره جواب داد
(علامت پدر تهیونگ « )
«بله؟!
کمرشو صاف کرد
+سلام پدر...
-چرا جوابمو نمیدی..ده بار صدات کردم
+اوه..ببخشید..حواسم نبود..
میخواست بره که کوک دو دستی از بازوش گرفت...
-شنیدم..
+چیو؟!
-داشتی حرف میزدی..
برگشت سمت کوک..اومد نزدیک و با انگشتش آروم رو دماغ کوک زد
+فوضولی نکن..
کوک اوهومی گفت و..
-چیشده بود خب؟!خیلی شوکه شده بودی
+پدرم قراره بیاد...زیاد باهاش رابطه خوبی ندارم..سر همین دلم نمیخواست بیاد
-خب...جیمین از کجا فهمیده؟!
+با پدرم رابطش بهتره...از بچگی باهم بودیم..هرزگاهی حس میکردم جیمین بچشه و من بچه یکی دیگم...
کوک نفس عمیقی کشید که تهیونگ اومد بغلش کرد...یه جورایی تو بغلش کوک رو چلوند..
-دستت خوبه؟!
دستش رو آورد بالا...
+آره...اینم باز میکنم هوا بخوره بهتره!
لبخندی زدن و..
+فکر کنم برای دیدن پدرم باید بیای!
-م..من؟!برای چی؟!
+برای چی نداره...چرا استرس گرفتی؟
-میدونه گرایشتو؟!اگه منو ببینه و بگه نباید دیگه باهم باشیم؟؟اگه ازم خوشش نیاد اگه..
همش داشت با اگه حرف میزد که...
+خبر داره...میدونه گرایشم چیه..نگران نباش
گفت با دستش گونه کوک رو نوازش کرد..
(بیست مین بعد ویو هردو)
نشسته بودن رو مبل و ساکت بودن..
هردو پکر بودن..
-کی باید بریم پیش پدرت؟!
نفسی گرفت
+نمیدونم...باید بهش زنگ بزنم الان
با استرسی که داشت گوشیش رو برداشت و بعد کلی گشتن شماره پدرش رو پیدا کرد
*بوق اول
*بوق دوم
*بوق سوم...
بلاخره جواب داد
(علامت پدر تهیونگ « )
«بله؟!
کمرشو صاف کرد
+سلام پدر...
۱.۴k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.