تک پارتی (وقتی به حرفش گوش نمیدی و.........)
#چان
#استری_کیدز
وقتی بزرگ ترین مافیا کره هست ولی تو به حرفش گوش نمی دی و می خواد تنبیهت کنه)
به ساعت نگاهی انداختی.....با دیدن اینکه از ۲ شب هم گذشته سریع با عجله کیفتو رو برداشتی و از دوستات خداحافظی کردی.
با تمام سرعتی که تونستی یک تاکسی گرفتی و با استرس با سمت خونه رفتی.
قرار بود فقط یک ساعت بمونی ولی زمان از دستت در رفته بود و بدون اینکه متوجه بشی.
.
بعد از رسیدن به دم در خونه به سرعت از ماشین پیاده شدی.
با ترس و لرز به سمت در رفتی و شروع کردی به زدن رزمش.
در با تق کوچیکی باز شد، با احتیاط داخل خونه شدی و خدا خدا میکردی که چیزی نفهمیده باشه.
با تاریکی خونه و سکوتی که فضای خونه رو دربرگرفته بود نفسی راحت کشیدی و آروم پالتتو درآوردی.
_ بلاخره تشریف آوردی
با ترس روتو به سمتش برگردوندی
+ چ.....چان
روی مبل گوشه ی خونه نشسته بود و با چشمای ترسناکی نگاهت میکرد
_ کجا بودی؟
لحنش آروم بود ولی عصبانیت توش موج میزد
+م.....م.....من
لکنت گرفته بودی و بدجوری میترسیدی
+ ت....ت....تولد........یکی.....ا...از
_ حوصله ی شنیدن بهونه های بیخودت رو ندارم
حرفت رو قطع کرد که باعث شد سرت رو پایین بندازی
_ برو تو اتاق
با لحنی فوقالعاده عصبی غرید که سریع روتو به سمتش کردی و سرت رو بالا آوردی
+چ....چان.......
_ حرف نزن و برو توی اتاق
میدونستی منظورش چیه و قرار بود تا صبح خواب نداشته باشی
+ م......متاسفم
از روی مبل بلند شد و با قدم های آروم آروم به سمتت میومد
+ چ....چان
با ترس گفتی و اون همینطوری نزدیک تر و نزدیک تر میشد.
قدم قدم به عقب میرفتی تا اینکه دیگه بهت رسید و تو الان به دیوار چسبیده بودی و سرت رو پایین انداخته بودی
_ بهم نگاه کن
آروم حرف میزد ولی بازم اون عصبانیت توش موج میزد
_ گفتم....بهم نگاه کن
آروم آروم سرت رو بالا اوردی و با چان روبه رو شدی که فقط یک اینچ از صورتت فاصله داشت و میتونستی کاملا نفس های داغش رو روی پوست صورت و لبات حسکنی
_ میتونیم همینجا به تنبیهت رسیدگی کنیم ( پوزخند )
میخواستی حرفی بزنی که با قرار گرفتن لباش
روی لبای خودت حرفت رو یادت رفت.
با دستای مردونش کمرت رو حصار کرده بود و الان هیچ فاصله ای بین بدن تو و اون وجود نداشت.
وحشیانه لبات رو به دندون گرفته بود و با زبونش اینچ به اینچ دهنت رو برسی میکرد.
اونقدر سریع پیش میرفت که حتی نمیتونستی باهاش همکاری کنی و فقط ثابت ایستاده بودی.
همینطور که میبوسیدت حتی بدون لحظه ای درنگ تورو به سمت مبل برد و آروم روش قرارت داد و همینطور وحشیانه تر لبات رو شکار میکرد...
دستاش رو به سمت زیپ لباست برد و آروم آروم بازش میکرد.
لباش رو آروم از لبات جدا کرد
_ هوم......قراره شب دردناکی رو بسازیم عزیزم
#استری_کیدز
وقتی بزرگ ترین مافیا کره هست ولی تو به حرفش گوش نمی دی و می خواد تنبیهت کنه)
به ساعت نگاهی انداختی.....با دیدن اینکه از ۲ شب هم گذشته سریع با عجله کیفتو رو برداشتی و از دوستات خداحافظی کردی.
با تمام سرعتی که تونستی یک تاکسی گرفتی و با استرس با سمت خونه رفتی.
قرار بود فقط یک ساعت بمونی ولی زمان از دستت در رفته بود و بدون اینکه متوجه بشی.
.
بعد از رسیدن به دم در خونه به سرعت از ماشین پیاده شدی.
با ترس و لرز به سمت در رفتی و شروع کردی به زدن رزمش.
در با تق کوچیکی باز شد، با احتیاط داخل خونه شدی و خدا خدا میکردی که چیزی نفهمیده باشه.
با تاریکی خونه و سکوتی که فضای خونه رو دربرگرفته بود نفسی راحت کشیدی و آروم پالتتو درآوردی.
_ بلاخره تشریف آوردی
با ترس روتو به سمتش برگردوندی
+ چ.....چان
روی مبل گوشه ی خونه نشسته بود و با چشمای ترسناکی نگاهت میکرد
_ کجا بودی؟
لحنش آروم بود ولی عصبانیت توش موج میزد
+م.....م.....من
لکنت گرفته بودی و بدجوری میترسیدی
+ ت....ت....تولد........یکی.....ا...از
_ حوصله ی شنیدن بهونه های بیخودت رو ندارم
حرفت رو قطع کرد که باعث شد سرت رو پایین بندازی
_ برو تو اتاق
با لحنی فوقالعاده عصبی غرید که سریع روتو به سمتش کردی و سرت رو بالا آوردی
+چ....چان.......
_ حرف نزن و برو توی اتاق
میدونستی منظورش چیه و قرار بود تا صبح خواب نداشته باشی
+ م......متاسفم
از روی مبل بلند شد و با قدم های آروم آروم به سمتت میومد
+ چ....چان
با ترس گفتی و اون همینطوری نزدیک تر و نزدیک تر میشد.
قدم قدم به عقب میرفتی تا اینکه دیگه بهت رسید و تو الان به دیوار چسبیده بودی و سرت رو پایین انداخته بودی
_ بهم نگاه کن
آروم حرف میزد ولی بازم اون عصبانیت توش موج میزد
_ گفتم....بهم نگاه کن
آروم آروم سرت رو بالا اوردی و با چان روبه رو شدی که فقط یک اینچ از صورتت فاصله داشت و میتونستی کاملا نفس های داغش رو روی پوست صورت و لبات حسکنی
_ میتونیم همینجا به تنبیهت رسیدگی کنیم ( پوزخند )
میخواستی حرفی بزنی که با قرار گرفتن لباش
روی لبای خودت حرفت رو یادت رفت.
با دستای مردونش کمرت رو حصار کرده بود و الان هیچ فاصله ای بین بدن تو و اون وجود نداشت.
وحشیانه لبات رو به دندون گرفته بود و با زبونش اینچ به اینچ دهنت رو برسی میکرد.
اونقدر سریع پیش میرفت که حتی نمیتونستی باهاش همکاری کنی و فقط ثابت ایستاده بودی.
همینطور که میبوسیدت حتی بدون لحظه ای درنگ تورو به سمت مبل برد و آروم روش قرارت داد و همینطور وحشیانه تر لبات رو شکار میکرد...
دستاش رو به سمت زیپ لباست برد و آروم آروم بازش میکرد.
لباش رو آروم از لبات جدا کرد
_ هوم......قراره شب دردناکی رو بسازیم عزیزم
۳۴.۷k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.