روز های بعد از تو
پارت 6
شوگا:بله؟
الکس:شوگا زود بیا پایین
شوگا:الان چرا اومدی؟
الکس:قبلش باید بریم پیش دوستم حالا بیا پایین برات تعریف میکنم
سریع چمدونم رو برداشتم و به طرف در حیاط رفتم همین که درو باز کردم
الکس سریع منو به طرف ماشین کشید
الکس:یچیزی دیدم که توهم باید ببینیش
شوگا:چیهه؟
الکس:بشین میگم
توی ماشین نشستیم و حرکت کردیم
الکس:شوگا...یچیزی دیدم که باورم نمیشه یکی از دوستام پرورشگاه داره من برای اولین بار امروز رفتم اونجا و شاید باورت نشهههه یه دختره رو دیدم مثل جون هی
باور کن خود خود جون هیه
شوگا:چی.
الکس: حتا اسمشم جون هیه ..لی جون هی
شوگا:تند تر برو الکس..باید قبل رفتنم ببینمش
بعد از چند مین با سرعتی که الکس میرفت اونا به پرورشگاه رسیدن
الکس:جولی ..جولی
جولی:هی الکس جولی چیه خانم هان جولی بگو مثلا مدیر اینجام
الکس:خاب بابا خاب ...جونهی کو؟
جولی:دنبالم بیایین
پشت سر خانم جولی به طرف اتاقی رفتیم خانم جولی درو باز کرد و کنار بود
و میزی نمایان شد که دختر کوچولویی با لباس عروسکی صورتی دور اون نشسته و داره نقاشی میکنه
دقیقا اخرین صحنه
جولی:جونهی عزیزم!
با برگشتن جونهی تمام صدا های اون روز برای شوگا پخش میشد
دقیقا 20 سال پیش 9 اکتبر ساعت 6:48 دقیقه صبح
هارا:جون هی عزیزم باید زودتر حرکت کنیم
شوگا:مین جونهی فقط 1 ثانیه فرست داری اماده شی
جون هی:بابایی
پلیس:اقا لطفا دور بزنین جاده بستس
شوگا:حالا چیکار کنیم
هارا:از جاده بغلی بریم
شوگا:خطرناکه
جون هی:میترسم
هارا:مراقب باششششششش
(بیرون از ذهن شوگا)
الکس:هی هی شوگا چت شده )
به خودم اومدم جون هی دقیقا جلوم بود
اروم اروم نزدیکش شدم و بغلش کردم
جون هی:ببشید شما؟
شوگا:نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم جون هی ...چرا رفتی ...چرا منو مامانیو تنها گذاشتی
جون هی :شما بابای منی؟
جولی:عزیزم تو برو تو اتاق ادامه نقاشیتو بکش...اقای مین شما نباید اینجوری باهاش رفتار کنین ممکنه فکر کنه شما پدرشین
شوگا:چون هستم ...من سرپرستی این بچه رو میخوام
جولی:ولی از نظر قانونی نمیشه .
اخ هشما سنتون بالاس همسرتونم فوت کردن
الکس:خواهش میکنم جولی
شوگا:اگه مشکل پوله حلش میکنم(اروم)
جولی :باشه ...چون شمایید جلسات مشاوره هم نمیخواد البته الکس ضمانت میکنه
الکس:حتمااا
جولی :یه یک هفته ای مراحل اداریش طول میکشه
شوگا:اگه میشه در هین این کارا براش پاسپورت هم بگیرید چون بعدش ما دیگه ایتالیا نمیمونیم
میریم کره ...کلاس زبان کره ای هم بفرستینش میخوام تو این یک هفته یچیزایی بلد باشه
جولی:خاب پاسپورت رو چشم براش میگیریم ولی کلاس زبان فکر نکنم نیاز باشه جون هی پدر مادرش کره ای بودن و تا 4 سالگیش اونجا زندگی کرده وقتی اومدن اینجا توی تصادف پدر و مادرش رو از دست میده و الان 3 ساله که اینجاس
شوگا:خیلی خوبه ...من پرواز دارم قول میدم شروع هفته حدید اینجا باشم
بعد از اتمام حرفم در باز شد و جون هی اومد بیرون
جون هی:تو میخوای بابای من شی؟
شوگا:اره
جون هی :دوست دارم
شوگا که از شدت هیجان زیاد چشماش پر از اشک شده بود اروم نشست و دست توی جیبش کرد
یه گردنبند قدیمی بود
اون رو برای جون هی بست
شوگا:دوست دارم این رو تا اخر عمرت نگهداری جون هی بعدشم به کسی که واقعا دوسش داری بدی ...این گردنبند دخترم بود ...ولی الان گردنبند تو هستش
تا پارت بعدی باییییی 🎀🍁
■■■■■
مایل به حمایت بیب¿🍁🍂
لایک 15
کامنت10
شوگا:بله؟
الکس:شوگا زود بیا پایین
شوگا:الان چرا اومدی؟
الکس:قبلش باید بریم پیش دوستم حالا بیا پایین برات تعریف میکنم
سریع چمدونم رو برداشتم و به طرف در حیاط رفتم همین که درو باز کردم
الکس سریع منو به طرف ماشین کشید
الکس:یچیزی دیدم که توهم باید ببینیش
شوگا:چیهه؟
الکس:بشین میگم
توی ماشین نشستیم و حرکت کردیم
الکس:شوگا...یچیزی دیدم که باورم نمیشه یکی از دوستام پرورشگاه داره من برای اولین بار امروز رفتم اونجا و شاید باورت نشهههه یه دختره رو دیدم مثل جون هی
باور کن خود خود جون هیه
شوگا:چی.
الکس: حتا اسمشم جون هیه ..لی جون هی
شوگا:تند تر برو الکس..باید قبل رفتنم ببینمش
بعد از چند مین با سرعتی که الکس میرفت اونا به پرورشگاه رسیدن
الکس:جولی ..جولی
جولی:هی الکس جولی چیه خانم هان جولی بگو مثلا مدیر اینجام
الکس:خاب بابا خاب ...جونهی کو؟
جولی:دنبالم بیایین
پشت سر خانم جولی به طرف اتاقی رفتیم خانم جولی درو باز کرد و کنار بود
و میزی نمایان شد که دختر کوچولویی با لباس عروسکی صورتی دور اون نشسته و داره نقاشی میکنه
دقیقا اخرین صحنه
جولی:جونهی عزیزم!
با برگشتن جونهی تمام صدا های اون روز برای شوگا پخش میشد
دقیقا 20 سال پیش 9 اکتبر ساعت 6:48 دقیقه صبح
هارا:جون هی عزیزم باید زودتر حرکت کنیم
شوگا:مین جونهی فقط 1 ثانیه فرست داری اماده شی
جون هی:بابایی
پلیس:اقا لطفا دور بزنین جاده بستس
شوگا:حالا چیکار کنیم
هارا:از جاده بغلی بریم
شوگا:خطرناکه
جون هی:میترسم
هارا:مراقب باششششششش
(بیرون از ذهن شوگا)
الکس:هی هی شوگا چت شده )
به خودم اومدم جون هی دقیقا جلوم بود
اروم اروم نزدیکش شدم و بغلش کردم
جون هی:ببشید شما؟
شوگا:نمیدونی چقدر منتظر این لحظه بودم جون هی ...چرا رفتی ...چرا منو مامانیو تنها گذاشتی
جون هی :شما بابای منی؟
جولی:عزیزم تو برو تو اتاق ادامه نقاشیتو بکش...اقای مین شما نباید اینجوری باهاش رفتار کنین ممکنه فکر کنه شما پدرشین
شوگا:چون هستم ...من سرپرستی این بچه رو میخوام
جولی:ولی از نظر قانونی نمیشه .
اخ هشما سنتون بالاس همسرتونم فوت کردن
الکس:خواهش میکنم جولی
شوگا:اگه مشکل پوله حلش میکنم(اروم)
جولی :باشه ...چون شمایید جلسات مشاوره هم نمیخواد البته الکس ضمانت میکنه
الکس:حتمااا
جولی :یه یک هفته ای مراحل اداریش طول میکشه
شوگا:اگه میشه در هین این کارا براش پاسپورت هم بگیرید چون بعدش ما دیگه ایتالیا نمیمونیم
میریم کره ...کلاس زبان کره ای هم بفرستینش میخوام تو این یک هفته یچیزایی بلد باشه
جولی:خاب پاسپورت رو چشم براش میگیریم ولی کلاس زبان فکر نکنم نیاز باشه جون هی پدر مادرش کره ای بودن و تا 4 سالگیش اونجا زندگی کرده وقتی اومدن اینجا توی تصادف پدر و مادرش رو از دست میده و الان 3 ساله که اینجاس
شوگا:خیلی خوبه ...من پرواز دارم قول میدم شروع هفته حدید اینجا باشم
بعد از اتمام حرفم در باز شد و جون هی اومد بیرون
جون هی:تو میخوای بابای من شی؟
شوگا:اره
جون هی :دوست دارم
شوگا که از شدت هیجان زیاد چشماش پر از اشک شده بود اروم نشست و دست توی جیبش کرد
یه گردنبند قدیمی بود
اون رو برای جون هی بست
شوگا:دوست دارم این رو تا اخر عمرت نگهداری جون هی بعدشم به کسی که واقعا دوسش داری بدی ...این گردنبند دخترم بود ...ولی الان گردنبند تو هستش
تا پارت بعدی باییییی 🎀🍁
■■■■■
مایل به حمایت بیب¿🍁🍂
لایک 15
کامنت10
- ۱.۶k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط