رمان اوشی نوکو قسمت
رمان اوشی نوکو قسمت ۶🎀🔮
روبی اشکاشو پاک کرد🥺
گفتم روبی به داداشت نگی که بابات اومده☹
روبی گفت چرا🤧
من گفتم ممکنه عصبانی شه یا حالش بد شه😶
خودم به موقعش بهش میگم😪روبی گفت باشه🤫آکوا زنگ زد من رفتم درو باز کردم 🚪🚶♀️
به آکوا گفتم سلام🙂آکوا گفت اتفاقی افتاده چرا روبی داره گریه میکنه🤨
من برگشتم دیدم روبی دوباره اشکش در اومده😭
به آکوا گفتم آکوا یه اتفاقی افتاده🙁آکوا گفت چی من گفتم بابت اومده بود اینجا🙁😶
آکوا گفت چیییی واسه چی اینجا رود به شما صدمه نزد روبی حالش خوبه 🤨🤨🤨😱😱
من گفتم خوبیم روبی خودش ترسیده بود 😥
به ما گفت فقط یه جواب ازت میخوام دوباره باهم زندگی کنیم؟؟قول میدم آدم خوبی باشم
آکوا چی بگم اخه☹
روبی اشکاشو پاک کرد🥺
گفتم روبی به داداشت نگی که بابات اومده☹
روبی گفت چرا🤧
من گفتم ممکنه عصبانی شه یا حالش بد شه😶
خودم به موقعش بهش میگم😪روبی گفت باشه🤫آکوا زنگ زد من رفتم درو باز کردم 🚪🚶♀️
به آکوا گفتم سلام🙂آکوا گفت اتفاقی افتاده چرا روبی داره گریه میکنه🤨
من برگشتم دیدم روبی دوباره اشکش در اومده😭
به آکوا گفتم آکوا یه اتفاقی افتاده🙁آکوا گفت چی من گفتم بابت اومده بود اینجا🙁😶
آکوا گفت چیییی واسه چی اینجا رود به شما صدمه نزد روبی حالش خوبه 🤨🤨🤨😱😱
من گفتم خوبیم روبی خودش ترسیده بود 😥
به ما گفت فقط یه جواب ازت میخوام دوباره باهم زندگی کنیم؟؟قول میدم آدم خوبی باشم
آکوا چی بگم اخه☹
- ۱۰۹
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط