فیک فکر کنم عاشقش شدم پارت ۵
از زبان جونگ کوک
رسیدیم به جایی که افراد تهیونگ گفتند سهون اونجاست یک قصر داخل جنگل بود یکم کنجکاو بودم تا ببینم خواهر تهیونگ چه جوری هست
تهیونگ : داری به چی فکر می کنی ؟
با حرف تهیونگ به خودم اومدم
جونگ کوک : هیچی بریم تو ؟
تهیونگ : آره
از زبان تهیونگ
به افراد علامت دادم بریم تو من جونگ کوک هم پشت سرشون رفتیم داخل همه مسلح بودیم
از زبان هانا
اون مرد دوباره اومد تو
مرده : وقت نمایشه کوچولو و بعد منو باز کرد و از روی صندلی بلند کرد همونجوری که دست و دهنم بسته بود کشید دنبال خودش به یک سالن رسیدیم و منو پرت کرد وسط سالن
از زبان تهیونگ
به یک راهرو رسیدیم که انتهاش یک سالن بزرگ بود وقتی به انتهای آن راهرو رسیدیم سهون و افرادش رو دیدم و یک دختر که یک گوشه افتاده بود نکنه این خواهرمه !
سهون : به به بالاخره شازدمون هم تشریف آوردن خنده رفت سمت هانا و موهاش رو بالا کشید میبینی این همون برادرته که ده ساله ندیدیش و به من یک نیشخند زد و ادامه داد ببخشید مجبور شدم وسط مراسم تولدت مزاحمت بشم و بدزدمت آخه خیلی برادرت داشت زرنگ بازی در می آورد برای همین منم تصمیم گرفتم منم زرنگ بازی دربیارم
تهیونگ : ولش کن عوضی دست کثیفتو بهش نزن
سهون : نچ نچ این طرز برخورد اصلا درست نیست نکنه دلت می خواد خواهرت رو بکشم ها ؟
سریع تفنگم رو تو دستم چرخوندم و قبل از اینکه سهون بتونه واکنشی نشون بده یک تیر به قلبش زدم
از زبان هانا
یکهو تهیونگ به مردی که منو گرفته بود تیر زد و جسم بی جون مرد روی زمین افتاد خیلی شکه شده بودم یعنی الان تهیونگ اون مرد رو کشت ؟ نه تهیونگی که من ده سال پیش می شناختم اینجوری نبود اون آدم کش نبود اشک تو چشمام جمع شده بود و نمیدونستم چیکار کنم یک هو یک چیز تیز که توی گردنم فرو رفت رو حس کردم و بیهوش شدم
از زبان تهیونگ
بعد از شلیکم به سهون هانا شکه شده بود و اشک تو چشماش جمع شده بود نمی خواستم این صحنه ها رو ببینه برای همین یک آمپول به گردنش زدم تا بیهوش بشه و بعد بردمش تو ماشینم گذاشتمش
از زبان هانا
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم توی یک اتاق زیبا با تم بنفش هستم در اتاق باز شد و ....
منتظر پارت های بعد باشید
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
رسیدیم به جایی که افراد تهیونگ گفتند سهون اونجاست یک قصر داخل جنگل بود یکم کنجکاو بودم تا ببینم خواهر تهیونگ چه جوری هست
تهیونگ : داری به چی فکر می کنی ؟
با حرف تهیونگ به خودم اومدم
جونگ کوک : هیچی بریم تو ؟
تهیونگ : آره
از زبان تهیونگ
به افراد علامت دادم بریم تو من جونگ کوک هم پشت سرشون رفتیم داخل همه مسلح بودیم
از زبان هانا
اون مرد دوباره اومد تو
مرده : وقت نمایشه کوچولو و بعد منو باز کرد و از روی صندلی بلند کرد همونجوری که دست و دهنم بسته بود کشید دنبال خودش به یک سالن رسیدیم و منو پرت کرد وسط سالن
از زبان تهیونگ
به یک راهرو رسیدیم که انتهاش یک سالن بزرگ بود وقتی به انتهای آن راهرو رسیدیم سهون و افرادش رو دیدم و یک دختر که یک گوشه افتاده بود نکنه این خواهرمه !
سهون : به به بالاخره شازدمون هم تشریف آوردن خنده رفت سمت هانا و موهاش رو بالا کشید میبینی این همون برادرته که ده ساله ندیدیش و به من یک نیشخند زد و ادامه داد ببخشید مجبور شدم وسط مراسم تولدت مزاحمت بشم و بدزدمت آخه خیلی برادرت داشت زرنگ بازی در می آورد برای همین منم تصمیم گرفتم منم زرنگ بازی دربیارم
تهیونگ : ولش کن عوضی دست کثیفتو بهش نزن
سهون : نچ نچ این طرز برخورد اصلا درست نیست نکنه دلت می خواد خواهرت رو بکشم ها ؟
سریع تفنگم رو تو دستم چرخوندم و قبل از اینکه سهون بتونه واکنشی نشون بده یک تیر به قلبش زدم
از زبان هانا
یکهو تهیونگ به مردی که منو گرفته بود تیر زد و جسم بی جون مرد روی زمین افتاد خیلی شکه شده بودم یعنی الان تهیونگ اون مرد رو کشت ؟ نه تهیونگی که من ده سال پیش می شناختم اینجوری نبود اون آدم کش نبود اشک تو چشمام جمع شده بود و نمیدونستم چیکار کنم یک هو یک چیز تیز که توی گردنم فرو رفت رو حس کردم و بیهوش شدم
از زبان تهیونگ
بعد از شلیکم به سهون هانا شکه شده بود و اشک تو چشماش جمع شده بود نمی خواستم این صحنه ها رو ببینه برای همین یک آمپول به گردنش زدم تا بیهوش بشه و بعد بردمش تو ماشینم گذاشتمش
از زبان هانا
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم توی یک اتاق زیبا با تم بنفش هستم در اتاق باز شد و ....
منتظر پارت های بعد باشید
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۳۳.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.